جملات طلایی علماء وشهدا
~🕊 📒| #ســلیمانے_عــزیز 🔮| #قسـمٺ_سے 🌿#طالبان ؛گروهکی که با شعار #صلح امد روی کار، اما خیلی زود نقا
~🕊
📒| #ســلیمانے_عــزیز
🔮| #قسـمٺ_سے_و_دو
🍂خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همهمان را به هم ریخته بود.😢
🌿حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سر و وضع شهر افتاد از زور غم و غصه🥺 زنگ زد به فلان مسئول کشوری📞. گفت: نشستی توی تهران میدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس .
🍂توی آن آشفته بازاری که همه آمده بودند برای کمک، بچههای #جبهه و #جنگ را صدا زد.🔊
عدهای را گذاشت پیکرهای بیجان را جمع کنند.عده ای هم کمک های مردمی را سر و سامان بدهند . عدهای هم امدادرسانی انجام دهند. خودش با #حاج_احمد_کاظمی مستقر شدند توی فرودگاه. 🛩
🌿پروازها از تهران و جاهای دیگر بلند میشدند 🛫و مینشستند توی بم .🛬 خیلی ها ایراد گرفتند .😒
🍂فرودگاه بم امکاناتی نداشت.متروکه بود.😬 حتی پله نداشتیم مردم بروند بالا سوار هواپیما شوند.
حاجی گفت : جوانها را جمع کن دولا بشن🙇♂ کمک کنن مردم برن بالا. چاره نبود .🥴
تا پله برسد همین کار را میکردیم.
🌿کمک حاج احمد کاظمی بود که فرودگاه راه افتاد.
فکرش را که می کنم می بینم اگر حاجی و حاج احمد نبودند، جان خیلی ها از دست می رفت.😞
خیلی از مجروح هایی که از زیر آوار بیرون آمده بودند اما کسی نبود به دادشان برسد.🌾
.
✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
.
.
.
🔮| #قسـمٺ_سے_و_سه
🩸پنج به علاوه یک بودیم، پنج نفر ما و یک نفر سردار.
جلسه آن روز تا ظهر☀️ طول کشید😑.
وقت ناهار شد😋،
همگی میهمان سردار بودیم.
همسرش🧕 غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش😍.
💧خودش دست به کار شد و سهم هر کداممان را توی بشقاب🍽 گذاشت🥰.
سربازی که غذا آورده بود را صدا زد🗣
و قابلمه🥘 را داد دستش.🙌
_این رو ببر برای بقیه،
به سرباز جلوی در🚪 هم بده☺.
🩸سرباز با خوشحالی قابلمه🥘 را گرفت.
از اتاق بیرون میرفت🚶♂که
صدایش زد:🗣 صبر کن! صبر کن! خودم تقسیم میکنم.
_چند نفر هستید؟
سرباز گفت: ۱۲ نفر.🙄
💧دو دست پیاله🍲 پر شد از غذای خوشمزه محلی😋. سهم خود سردار هم فقط به اندازهای شد که طعم غذا را بچشد.☹
.
✍🏻راوی: حسین امیر عبدللهیان
📚منبع: برنامه تلویزیونی فرمول یک، پخششده از شبکهاول سیما
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada