eitaa logo
جملات طلایی علماء وشهدا
18.7هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
53 فایل
بزرگی می‌فرمود: 《اگر خواهی شوی با خبر بزن بر هوای نفس تبر》 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات جهت سلامتی امام زمان علیه السلام بلامانع استفاده از نام کانال اشکال داره کپی بنر و ریپ کانال ممنوع مدیر کانال جهت تبادل و تبلیغ @shahiid61
مشاهده در ایتا
دانلود
~⁦🕊️⁩ کتاب: سلیمانی عزیز 🔹مامور شده بودیم برای فتح بستان. تیپ تازه تشکیل شده بود وار شهرهای مختلف نیرو داشت. یکی از گردان های ما سیصد نفر از بچه‌های کرمان بودند‌. مسئول این رزمنده ها جوانی بود به نام قاسم سلیمانی. اولین بار دسوسنگرد دیدمش، زیر آتش توپخانه های دشمن،وقتی با هم صبحت کردیم گفت:«سخت ترین جای عملیات رو به من بدید.» سمت چپ جاده سوسنگر به دهلاویه تا برسد به پل سابله و شهر بستان،مشکل ترین محور عملیات بود. تیپ ما با تیپ عاشورا و تیپ کربلا درست همین نقطه الحاق میکرد. این محور حساس را دادیم به قاسم سلیمانی. آن روزها جنگ کمبود های زیادی داشت‌. قاسم باید آب 💦و نان و مهمات و مایحتاج گردان را جور میکرد از طرفی هم باید دنبال آموزش این نیروها می‌افتاد. نیروهای بسیجی تازه به جنگ آمده،آموزش ندیده واز همه قشر و طیف. فرماندهی این کار گردان کار ساده ای نبود. فرصتی که تا عملیات باقی بود گردانش را رو به راه کرد. 🔸شب عملیات قبل از اینکه به خط بزنیم آمد و گفت: «من خودم باید همراه نیروها برم.» خیلی موافق نبودم. گفتم:« جانشینت رو بفرست.» اصرار کرد و گفت:«نه باید خودم برم.» رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی میریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند و راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود چه خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چند نفر را فرستادم و گفتم هر جور شده بیاورندش عقب. توی اورژانس سوسنگر دیدمش بیهوش بود. تیر دوشکا در راستش راآش و لاش کرده بود و بند به استخوان. ترکش را خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت . گفتم آمبولانس بیاید و بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. اهواز برده بودندش تهران و آنجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوبِ خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه. معطل نکردم و همانجا او را با آقای محسن رضای معرفی کردم. گفتم:«این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی برمیاد.» آقا محسن حکم فرماندهی تیپ ثارالله برایش نوشت. ⁦♦️⁩فتح المبین اولین عملیات تیپ الله بود. نیروها مردانه جنگیده بودند و دیگر نای حرکت نداشتند. جنگ با زرهی و کاتیوشاهای دشمن حسابی خسته شان کردن بود. از سلیمانی فرمانده تیپ بود بگیر تا بقیه نیرو ها، روی گردان لایه ای از باروت نشسته بود. گره پیشانی شان را به سیاهی میزد. فرمانده ساعت دوازده شب 🕛دیگر نتوانست پلک هایش را باز نگه دارد. پشت سنگر تدارکات تازه چشم هایش گرم شده بود که صدایش زدند. حسن باقری از طرف اقا محسن پیغام آورده بود که باید همین امشب تنگه ابوغریب را ببندید. احتمال داشت دشمن از رودخانه رد شود. نیروهایش را در دشت سرازیر کند و از آنجابکشد روی اتفاعات. آن وقت بود که همه زحمات چند روزه به هدر میرفت. سلیمانی نگاهی به دوربرش انداخت. نه امکاناتی داشت نه نیروی. از یک گردان سیصد نفره فقط صد نفر سالم مانده بودند.چاره‌ای نبود. تنگه باید بسته می‌شد.فکری به ذهنش خطور کرد. ترفندی که اگر میگرفت بعثی ها تا پشت تنگه عقب می نشستند. معطل نکرد. دستور داد نیروهای ستادی هرچه ماشین دارند جمع کند‌.🚙 تعدادی ماشین‌ها هم از جهاد سازندگی وکمک های مردمی در منطقه بود. همه را در یک ستون با چراغ روشن💡 راه انداخت سمت دشمن. ستون ماشین ها که راه افتاد دشمن خیال کرد نیروی تازه نفس به میدان آمده. هرجا رفتند از اثری بعثی ها نبود. عقب نشسته بودند. @jomalat_talaei_olama_shohada