#سیره_شهید
بعد از #نماز وقتی به خانه برمیگشت؛ همیشه زیر لب دعایی را زمزمه میکرد.
اوایل برایم سوال بود که چه دعایی میخواند. بعدها که دقت کردم متوجه شدم پایان دعا سه ضربه به پای راستش میزند.
مطمئن شدم هر روز صبح با قرائت دعای عهد با امام زمانش تجدید پیمان میکند.
به روایت: از همسر گرامی شهید
#شهيد_مدافع_حرم
#شهید_محمود_نريمانى
🆔 @jomlax
#سیره_شهید
همه حرفش نماز اول وقت
همه فعالیتش نماز اول وقت
در هر شرایطی نماز اول وقت
یا جماعت و در مسجد
یا با خانواده در خانه
با بچه ها به مسجد میرفت برای نماز جماعت
در مهمانی یا در مسافرت برای برادر کوچکش که طلبه بود سجاده پهن میکرد
او امام جماعت میشد و پدر ، اهالی خانه و خودش
به او اقتدا میکردند.
درس میداد میگفت نماز اول وقت
در اردوهای آموزشی میگفت نماز اول وقت.
در میدان جنگ هم نماز اول وقت.
یاد این حرف افتادم:
لبیک یا حسین(علیه السلام) یعنی نماز اول وقت
#شهید_مهدی_طهماسبی🌷
🆔 @jomlax
#سیره_شهید
✍مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت !
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ،
یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟!
گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در #دانشگاه داد!
گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !!
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ،
رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!!
احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم !
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
#شهید_احمدرضا_احدی 🌷
#شهدایی
🆔 @jomlax
#سیره_شهید 🌷
صبحانهای که به خلبانها میدادم ،
کره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید کشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا کار میکنید .
پس باید بدانید
مملکت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی به سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است که ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید .
در سه روز باید از اینها استفاده کنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میکنم
که این ڪار را نکنید .
من گفتم : چشم .
#شهید_احمد_کشوری
#سالروز_شهادت
#شهدایی
🆔 @jomlax
#سیره_شهید
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش
اینگونه روایت میکند :
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شهدایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میڪند....
#شهدایی
#شهید_تفحص_علیرضا_شهبازی
🆔 @jomlax
⚘﷽⚘
🌹#سیره_شهید...
هیچ گاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند،
بلکه همیشه غیر مستقیم حرفش را می زد؛ مثلا، آخرشب می گفت:
من می روم وضو بگیرم. در روایات تاکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نمی آید.
نا خودآگاه ماهم ترغیب می شدیم و به همراه او برای وضو گرفتن حرکت می کردیم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#شهدایی
🌷
🆔 @jomlax
#سیره_شهید
علی اکبر در سوریه علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت ، و کلاً جزء عاداتش بود که مرتب میخورد. چند روزی گیر عملیات پاکسازی بودیم ، و گهگداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اکبر بدون قهوه مونده بود.
در حین پاکسازی به خونهای رسیدیم ، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نکرده بود جمع کنه. با خوشحالی صدا زدم: اکبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده ، هوا هم خیلی سرد بود.
وقتی اومد داخل اتاق ، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت؛آقا رضا ، پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن ، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و کنار هم نوش جون میکنن. من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم فقط مات و مبهوت نگاهش میکردم .
من و شما چقدر حق الناس رو رعایت میکنیم؟
#شهید_اکبر_شیرعلی🌷
#شهدایی
🆔 @jomlax