شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟!
انگاره های دین منی، نیستی مگر؟!
هم قبلهی نماز منی هم نیاز من...
چون مهر بر جبین منی، نیستی مگر؟!
پیوسته با کمان دو ابرو میان شهر
عمری است در کمین منی، نیستی مگر؟
با آن شکوه شرقی و با این غم نجیب...
بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟!
من مستحق نیش توام، دیگری چرا؟
محصول آستین منی، نیستی مگر؟!
#محمد_سلمانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
『♥️』
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست
#محمد_سلمانی
﹝جُملِڪس﹞
خطی، خبری، هلهلهای از تو ندارم
با این همه حتی گلهای از تو ندارم
آمادهی ویران شدنم، حیف، زمانیست
دیگر اثر زلزلهای از تو ندارم
در دست، به جز شاخهی خشکیدهی سرخی
در پای، به جز آبلهای از تو ندارم
عمریست فقط شاعر چشمان تو هستم
هر چند که چشمِ صلهای از تو ندارم
بگذار به در گویم و دیوار بفهمد
من فاصلهای، فاصلهای از تو ندارم
هر لحظه بیایی، قدمت روی دو چشمم
در دل به خدا مسئلهای از تو ندارم...
#محمد_سلمانی
﹝@Jomlax ﹞
آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان میشود
#محمد_سلمانی
﹝@Jomlax ﹞
تو
اگر در کنار من باشی
همه را میشود کنار گذاشت...
#محمد_سلمانی
﹝@Jomlax ﹞
اقرار می کنم که در این جا بدون تو
حتی برای آه کشیدن ، هوا کم است
#محمد_سلمانی
﹝@Jomlax ﹞
اینجا کنارِ پنجره تنها نشستهام
در کوچهای که عابرِ درد آشنا کم است...
اقرار میکنم که در اینجا بدونِ تو
حتی برای #آه کشیدن هوا کم است...
#محمد_سلمانی
﹝@Jomlax ﹞