eitaa logo
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
23هزار دنبال‌کننده
77.5هزار عکس
9هزار ویدیو
248 فایل
⸤﷽⸣ • - جنابِـ‌سعدی‌مۍفرمان‌؛ بَرخیز‌کھـــ‌شعر‌ِمن‹طُ›‌را‌میخواهَد💛˘˘! - خَط‌خطۍ‌های‌ِیک‌پریشان🌸( .. . .. تَبلیغات‌ِپُربازدھ🌿↓' https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab . انتقاد پیشنهاد↓' eitaa.com/niai73 . • ارسال مطالب : @Admin_mas
مشاهده در ایتا
دانلود
دلخوش نشسته‌ام که شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی‌شود... 📸 : saba_saboonii 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
این "منی" که "من" می شناسم مرد روز های بدون بودن نیست ... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
🖇♥️ الان هممون همونجایی هستیم که گفته: "رفت عقل و رفت صبر و رفت یار این چه عشق است این چه درد است این چه کار؟" 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانه‌مان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد". این را البته با گریه و ناراحتی می‌گفتند و برای من سوال بود که چرا می‌گویند راحت شد؟ طرف مُرده است...کسی که مُرده است چگونه راحت می‌شود؟ بعد وقتی خودِ ما تا این حد ناراحتیم...او چگونه راحت‌ است؟ بزرگ‌تر که شدم دیدم درست می‌گفتند پدربزرگ راحت شد... فکرش را بکنید همسر و دخترش را از دست داده بود در گذشته خانِ یک روستا بود اما اواخرِ عمر با ما زندگی می‌کرد و تمام زندگی‌اش در اتاقِ کوچک‌اش خلاصه شده بود .... حق نداشت لب به شیرینی و شکلات بزند او عاشق شیرینی و شکلات بود و مجبور بود یواشکی بخورد...چربی و امثال‌هم که جای خود داشت... این اواخر دوست و رفیقی هم نداشت یک رفیق داشت که کمی قبل از او فوت کرد پدربزرگ هم از آن دسته پیرمردهایی نبود که برود پارک.... تمام تفریح‌‌اش شده بود تلویزیون نگاه کردن آن یک تلویزیونِ تمام رنگی که مجبور بود کلی منتِ آنتنش را بکشد.... شبی که داشت می‌رفت بیمارستان خداحافظی کرد ولی ناراحت نبود بیشتر به منتظرها شبیه بود انگار خودش دلش می‌خواست که راحت بشود... بعد از مرگش من یک بار خواب دیدم در یک باغ زیبا نشسته و با رفیقش مشغول تن ماهی خوردن است... نمی‌دانم آن خواب حقیقت دارد یا نه اما حتی اگر هم حقیقت نداشته باشد و مُردن پایانِ زندگی باشد باز هم به مراتب بهتر از به زور زندگی کردن است.... پدربزرگ حداقل به من یکی درس بزرگی داد آن هم اینکه رفتن همیشه حاصلش "نا"راحتی نیست یک‌وقت‌هایی با راحتی همراه است... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
‏مهربون باشید، زندگی پر از خداحافظی‌های غیر منتظره‌ست:)♥️ 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
به جز با کسی قسمت نخواهم کرد، خیابان گردیِ پاییزی ام را... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
غیر از تو کسی راه در این خانه ندارد... ♥️😌 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
حاضر بودم برایش بمیرم... مخصوصاً آن روز که از شدت سرما از دماغش آب می‌چکید و نوک دماغش قرمز شده بود.. با تمام آنچه که آن زمان از عشق می‌دانستم عاشقش بودم... گفته بود عاشق آب نبات چوبیِ خروس قندی‌ست... من هم رفتم و گشتم و در یکی از بقالی‌های بازار تجریش خروس قندی پیدا کردم... رفتم با تمام پول تو جیبی‌هایم برایش یک عالمه خروس قندی خریدم و چیدم در یک جعبه و برایش بردم... در چهار راه ولیعصر با هم قرار گذاشتیم رفتم سر قرار ایستادم، برف می‌آمد. طبیعتاً سوز هم می‌آمد. اما آنقدر گرم عشق بودم که ذره‌ای سرما را احساس نکردم... آمد و جعبه را دادم، خوشحال شد و بغلم کرد و عاشقانه بغلش را دوست داشتم... فکر می‌کردم آن روز بهترین روز عمرم است و تا مدت‌ها بود... اما یک‌روز ناگهان غیبش زد! بدون هیچ دلیلی و آن روز فکر می‌کردم بدتر از این قرار نیست اتفاقی در زندگیم رخ دهد... فکر می‌کردم از عشقش می‌میرم! اما نمردم. نمردم و زندگی کردم و حتی یادم رفت، تمام آن روزها را یادم رفت... طوری یادم رفت که انگار هیچ‌وقت نبوده‌است.. جای هیچ گله ای نیست یاد یکی از کارهایش این است که برود... شاید فقط مرگ عزیزان را آدم فراموش نمی‌کند و حتی آن هم گاهی فراموش می‌شود... بقیه‌اش می‌گذرد...فراموش می‌شود درست مثلِ برفِ همان روز، آب می‌شود می‌رود آفتاب می‌آید و بهار و تابستان می‌شود و هوا طوری گرم می‌شود که انگار هیچ‌وقت زمستان نبوده‌است... 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭 یاکریم دیدین؟ نزدیکش که میشن تا احساس خطر نکنه پرواز نمیکنه. خنگ نیست که، مهربونه... فکر میکنه همه مثل خودشن و قصد ندارن بهش آسیب بزنن... یاکریمای زندگیتونو اذیت نکنید خنگ نیستن، مهربونن :)🕊 🌸🦋 @JomLax 🦋🌸