eitaa logo
جنبش دانش آموزی خراسان رضوی
484 دنبال‌کننده
609 عکس
93 ویدیو
50 فایل
اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان خراسان رضوی مارا در پیام رسانها دنبال کنید @jonbesh_ir ___________________ صفحه ما در اینستاگرام @jonbesh_razavi ___________________ ارتباط با ما: @jonbesh_resane
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ حکم انتصاب 📜 طی حکمی از سوی مسئول اتحادیه خراسان رضوی : 🖊 حسن مشهدی، به سمت *معاون فرهنگی تربیتی برادران اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان خراسان رضوی* منصوب شد. 🆔 @jonbesh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند اربعین ۱۴۴۶ موکب ام البنین (س) 🔹خادمین هیات انصار المهدی (عج) در نجف اشرف هر چه هست در نوکری حسین هست ولاغیر.... رحمه الله به خدام اباعبدالله 🆔 @jonbesh_ir
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز اول اعلام شده بود ساعت سه عصر باید باشیم. بعد دست بوسی والدین با کوله سنگین راهی اتحادیه شدم. حدود ساعت سه بود که رسیدم از یک کاروان چهل پنجاه نفره فقط پنج نفر اومده بودن طبق برنامه های همیشگی اتحادیه باید میدونستم همه دیر میان🙄 رو تلف نکردم و برگشتم خونه به لطف مسیر دو دقیقه ای اتحادیه تا خونه سه و ربع خونه بودم پیراهن رو در آوردم و خوابیدم ، یک چرت نیم ساعته زدم و چهار برگشتم اتحادیه بالاخره همه اومده بودن گعده های گفتگو ‌و بازی عین همیشه در اتحادیه به راه بود راه افتادیم سمت راه آهن و کم کم جمع می‌شدیم. بالاخره اندک اندک جمع مستان می‌رسد 😢❤️‍🔥 مستان ...... بسه دیگه زیاد معرفتی نوشتم 😅 رسیدیم راه آهن می‌دونید راه آهن چه فرقی کرده بود ؟ از قبل که اومدم راه آهن خیلی فرق کرده بود... مون شده بود و راه آهن به نامش مزین شده بود. ایستگاه راه آهن ...... به نیابت از شهید سفر رو شروع کردم سوار قطار شدیم و بازی های توی قطار شروع شد. دور و جاسوس و و...... برای نماز قطار ایستاد. بین خودمون بمونه لذت نماز شکسته چیز دیگه ست 😂 شام خوش‌مزه مون رو زدیم و کم کم کوپه‌ها به سمت خواب رفتن... ادامه دارد... ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز دوم وقت کمه بیدار شید ، الان راه میوفته پاشید با این صداها📣 بیدار شدیم ، قطار چند دقیقه ای بود توقف کرده بود سریع رفتیم نماز خونه و نماز رو خوندیم وقتی برگشتیم توی کوپه ، جز کسی قصد خواب نداشت بالاخره ها بالایی دارن 😁💪 پس سرگروه رو به زور بیدار نگه داشتیم و بازی شروع شد «جاسوس» بازی کردیم و از دوستان لذت بردیم 😅 بالاخره دروغ گو های خاصی توی کوپه داشتیم صبحانه کم طرفدار () رسید و نوش جانمون کردیم 🫤 کم کم داشتیم به نزدیک می‌شدیم شروع به جمع کردن وسایل کردیم ، البته تلفات هم دادیم ، یک سری وسایل مون هم گم شد 🤦‍♂ رسیدیم به همدان و ایستگاه راه اهن ایستگاه راه آهنی که وسط بیابون و بیرون شهر بود 😅 از قطار که اومدیم بیرون یک بیابون بود و اون وسط بوته های خار غلط میزد ، صدای قار قار پرنده ها هم بود و دیگر هیچ ..... از ساختمون راه اهن که رد شدیم اولین این سفر رو دیدیم الویه میدادن و چایی☕️ قطعا طرفدار الویه از حلوا ارده بیشتره دلی از عزا در آوردیم و بعد کمی انتظار کشیدن اتوبوس ها رسید راه افتادیم و سه چهار ساعتی تو راه بودیم. تو یکی از موکب های سر راه صبر کردیم و به سرعت نماز رو خوندیم و ناهار جذاب (قیمه مجلسی 😋) رو زدیم و راه افتادیم مدت زمان طولانی ای توی اتوبوس بودیم بچه ها با بازی و گفتگو و حتی درس خوندن سرگرم بودن اما وقتی صحبت شد دیدیم همه مون دلشوره خاصی داریم این دلشوره و 😬 نمیذاشت مسیر و خسته کننده بشه ته دل هامون شور میزد ، نکنه مشکلی پیش بیاد نکنه نتونم از رد بشم نکنه نتونم پیاده روی رو شرکت کنم ، نکنه نتونم برم تو حرم 🕌 شوق وصاله دیگه ، دنیوی هم فکر کنی وقتی میخوای بری دیدن کسی که خیلی دوسش داری هم شوق دیدار داری هم اضطراب لباسم اماده است ؟ عطر زدم ؟ موهام مرتبه ؟ برای دیدار فرقش اینه که به روحت نگاه میکنی پرونده م مرتبه ؟ حق کسی رو نخوردم ؟ گردنم نیست ؟ این دغدغه بود که بچه ها رو وادار به خوندن کرده بود 🤲 از درون غلیان میکردند ...... هر بار که از مربی ها میپرسیدیم چند دقیقه راه تا مقصد داریم میگفتن بیست دقیقه یا نیم ساعت ولی همین بیست دقیقه شد سه ساعت 😂😂 به قصر شیرین رسیدیم و محل اسکان ، هوا بشدت شرجی و گرم بود و عرق می‌ریختیم وارد حسینیه شدیم و نماز مغرب و استراحت رفتم سر کوله تا لباس راحتی بپوشم ، ای دل غافل ، شلوار راحتی با خودم نیاورده بودم😕 با اجازه مربی خیلی سریع از یکی از بازار های قدیمی شهر شلوار خریدم و برگشتم گعده کوچکی با مربی ها داشتیم و روی زمین پهن شدیم .....🥴 دوستان سفره رو پهن کردند و غذا اومد ، عدس پلوی خوشمزه ای بود ، اما چیزی که به دلم ننشست این بود نوشابه سر سفره بود ، حتی رمق نشستن سر اون سفره رو نداشتم دیگ 😞 غذا رو خوردیم و به استراحت پرداختیم ، البته عده ای پر انرژی و بیش فعال استارت مافیا زدند 😅 میانه ی مافیا مراسم سخنرانی شروع شد از عزیزان همراه بر روی منبر رفتند و سخنرانی شروع شد سخنرانی با موضوع خاصش جذاب شد 😅 و گروه دوم هم بهمون پیوستند. بعدش هم روضه و سینه زنی انجام شد و دوستان با خستگی به سمت خواب رفتند 😴😴 . ادامه دارد... ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir
🖼 🔻 بخش اول تصاویر سفر بهشت تا بهشت 🔸 کاروان بهشت تا بهشت متشکل از نوجوانان انجمنی مشهد مقدس چند روزی است جهت شرکت در راهپیمایی اربعین از مرز خسروی عازم عتبات عالیات شده‌اند. 🆔 @jonbesh_ir
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز سوم تقریبا ساعت دو خوابیده بودم ولی ساعت سه و ربع بیدار مون کردن قیافه ما : 😵‍💫 خیلی سریع اماده شدیم و سوار اتوبوس شدیم و تا رفتیم مرز خیلی شرایط خوبی داشت ، و هوا هم خنک بود ، یک ربعه از مرز رد شدیم و نماز رو توی خاک عراق خوندیم به محض رد شدن از مرز ، پذیرایی و عراقی ها شروع شد ، املت و عدسی و چای و آب و ..... جاتون خالی 😋 سوار اتوبوس ها شدیم و کولر های خیلی قوی ای داشتن کم کم خواب مون برد حدود ساعت شش بود که اتوبوس برای صبحانه ایستاد هوا بشدت خوب بود ، موکب خلوت بود و غذا بسیار ، فرش تمیزی هم برای نشستن داشت ، یک حسابی اونجا داشتیم و بعدش سوار شدیم و تا رفتیم سامرا خیلی شلوغ بود ، باور نکردنی بود و بشدت گرم اولین برخورد جدی مون با هوای عراق سامرا بود دما 🌡چهل و پنج درجه بود و همه خیس عرق .... میزبان مون امام رضا علیه السلام بود ، حتی تو کشور دیگه هم هوای هاش رو داره غذا رو خوردیم و راهی حرم شدیم حرم کاملاً تامین شده بود ، گروه ها زیارت کردند و برگشتیم جای اتوبوس حدودا نیم ساعت منتظر راننده اتوبوس و بقیه گروه ها بودیم ، همه این مدت افتاب☀️ در حال سوزوندن مون بود این هم نمونه ای از تاخیر های عزیزان اتحادیه بود 😅🤦‍♂ به هر حال سوار شدیم و چند ساعت بعد کاظمین بودیم اول از همه کیف ها رو یک جا گذاشتیم و رفتیم زیارت حرم کاظمین بشدت زیبا شده بود ، حرم کاملا قرینه بود و رنگ‌بندی های داشت که همه اینها بچه ها رو هر چه بیشتر ترغیب به 📸 میکرد هوا هم خنک تر بود و بچه ها کمتر اذیت میشدن زیارت رو انجام دادیم و برگشتیم و کوله هامون رو برداشتیم و آماده شدیم بریم سمت موکب ، نیم ساعتی پیاده روی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که پیاده نمیشه این مسیر رو طی کرد سعی کردیم تا یک ماشین بگیریم ، بعد تقریبا ی ربع یک ماشین شبیه وانت نگه داشت و سی نفر از بچه ها عقبش سوار شدن و حرکت کردن ما همچنان دنبال ماشین بودیم یک ماشین دیگه هم اومد و ده نفری رو سوار کرد و حالا فقط ده نفر مونده بودیم دنبال ماشین ، جالبیش اینجا بود که هیچ خبری از مدیر کاروان نداشتیم 😂 بالاخره به هر زور و ضرب و خستگی ای بود دو تا تاکسی گیر آوردیم و سوار شدیم وقتی به موکب رسیدیم ، اون سی نفر که با یک ماشین رفته بودن رو ندیدیم 🫤 تقریبا ده دقیقه بعد ما رسیدن ، پرس و جو کردیم کجا بودین گفتن راننده ما رو توی جاده پیاده کرده نمیدونیم کجا بود اونجا داشتن پل و .... میساختن ، بنده های خدا نیم ساعت پیاده روی کردن تا به موکب رسیدن 😂 موکب بشدت تمیز و خنک بود ، جاهامون رو انتخاب کردیم و شام هم خوردیم و باز هم گعده های همیشگی بازی و صحبت و استراحت جهت آماده شدن برای پیاده‌روی .... ادامه دارد... ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای زائرین کاروان بهشت تا بهشت 📍 پیاده‌روی اربعین حسینی ۱۴۴۶ عالم همه قطره هست و دریاست حسین خوبان همه بنده اند و مولاست حسین... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ 🆔 @jonbesh_ir
🛤 بهشت تا بهشت 📝 روز پنجم و ششم این دو روز فقط پیاده روی بود و براتون قبل تر توصیف کردم چیزی فرق نکرده بود ، هنوز همون گرما هنوز میزبانی عراقی ها و هنوز مسیر .... شب به عمود ۱۲۵ رسیدیم و خوابیدیم ساعت چهار و نیم عصر از موکب زدیم بیرون قرار اول مون رو گذاشتیم ساعت پنج و نیم 🕠 سی تا عمود مونده به همه خسته و کوفته رسیدیم ،دیگه بوی کربلا به مشام مون میرسید قرار بعدی دیگه عمود نبود ، موکب توی کربلا بود وارد داشتیم میشدیم و هر لحظه مسیر تر میشد مسیر هایی رو توی شهر رفتیم بعد از یک چهار راه خیلی ناگهانی 🌕 نمایان شد ، حرم حضرت عباس به وضوح و دیده می شد بچه ها جا خوردن ، کنار هم رو به حرم وایستادن ، کسی حواسش به بقیه نبود و همه کرده بودن ، جز من چون داشتم احوالات شون رو بررسی می کردم دونه دونه اشکاشون 💧💧داشت زمین رو خیس میکرد ، یکی از بچه ها که صداش خوب بود و طبق شروع به خوندن کرد سلام آقا ✋......که الان روبه رو تونم اون لحظات خیلی لذت داشت تو دلت میگی آقاجون چهل کیلومتر رو به ❤️ شما پیاده اومدم با خودم گفتم آقا من که برای شما هیچ کاری نمیتونم بکنم ، حداقلش شدت علاقه مو به شما بهتون نشون دادم می ارزه ، واقعا پیمودن اون همه عمود فقط برای همین یک لحظه دیدن حرم می ارزه بالاجبار راه افتادیم سمت موکب ، با اینکه هیچ کدوم مون دلمون نمی‌خواست از حرم دور شیم رسیدیم موکب زنجانی ها و هیئت هم داشتند ، سخنرانی رو گوش👂 کردیم و روضه خون اومد ، روضه ای که خوند خیلی سنگین بود خیلی از بچه ها تحمل شو نداشتن آخه روضه خانوم سه ساله رو خوند قابل روایت نیست ، خیلی از حس و حال های اینجا خیلی از چیز هایی که دیدیم و شنیدیم قابل روایت نیست ، باید اربعین بیاید کربلا🕌 تا این ها رو درک کنید روضه تموم شد و حاج مهدی رسولی مداحی کرد و سینه زدیم بعد از مراسم هم کم کم همه آماده خواب شدن و غذاها 🍚 رو هم خوردن دیگه کسی حس و حال گعده و گفت‌وگو و ... نداشت همه خوابیدند😴 ✍ نویسنده: سیدعلی حسینی 💫 @behesht_ta_behesht 🆔 @jonbesh_ir