💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#خاطره اي كه نشان مي دهد كه هاشمي از نوجواني گماشته و جاسوس انگليسي ها بوده است.
سال 79 از تهران به سمت .... در حركت بوديم با خانمم رفته بوديم تهران مدركم را بگيرم.
عصر يك روز زمستاني بود يك پيكان قراضه داشتم ترسيدم يك راست بروم .... زيرا هوا خيلي بد بود و خيلي هم خسته.
يكي از اقوام خانه اي در قم داشت كه به يك كشاورز همداني اجاره داده بود. به خانمم گفت زنگ بزن ببين امشب مي توانيم برويم قم مزاحم مردم بشويم البته ناچارا .
خلاصه چندتا زنگ رد وبدل شد و رفتيم خانه مستاجر يكي از اقوام .
تقريبا ساعت 19 رسيديم انجا
اسم اين كشاورز اقاي بلوري بود و يك بار كشاورز نمونه شده بود البته من تا آن شب هيچ اشنايي با او نداشتم.
انشب اقاي بلوري چند تا مهمان داشتند كه از هر دري سخن مي گفتند.
از جمله خاطرهاي گفت كه چشمان من نزديك بود از حدقه در آيد.
او گفت كه يك بار كه كشاورز نمونه شده بوده است، دوستان در خواست يك مهماني در باغ كرد ند كه من موافقت كردم انها با خودشان پير مردي را آورده بودند كه مجلس گردان بود و در راه انداختن سور وسات خبره بود.
پيرمرد با مزه و جالبي بود .
ايشان در آن روز از قديما و قسمت هاي از زندگيش را براي ما تعريف كرد.
از جمله اين خاطره بود:
من در خانواده اي بدنيا آمدم كه پدر و مادرم نوكر خان قم بودند(البته اقاي بلوري نام ان خان را نگفت ولي من بعدا تحقيق كردم و متوجه شدم كه بوده است)
من در خانه خان بدنيا آمدم زيرا پدر و مادرم هم همانجا در خانه انها زندگي مي كردند. كار خدا خود خان بچه دار نمي شد.زن خان چون بچه اي نداشت هميشه من را در خانه اعياني خود مي برد وجای خالی فرزند را با من پر می کرد.من در واقع هم نوكر آنها بودم همه بچه آنها.
من از تمام جيك وپيك آنها با خبر بودم حتي در خصوصي ترين مجالس انها حضور داشتم.و به دليل نزديكي با آنها خدايش آنها هم با من مهربان بودند.
يك بار خان به من گفت :
فردا برو بهترين ميوه و ترياك و سور وسات را تهيه كن مهمان مهمي داريم.
فردا مثل همیشه خیلی زود رسید. صبح يك ماشين در خانه خان امد كه از آن يك مرد مسن چشم آبي و بور و يك طلبه پياده شد.
من آنها را نمي شناختم.
خان از انها استقبال گرمي كرد و انها را به شاهنيشين خانه برد سپس به من گفت تو برو و اين در را كه بستي در بعدي راهم ببند و تا صدايت نكرده ام اين جا نيا و كسي را هم راه نده.
من خيلي بهم بر خورد زيرا من در خصوصي ترين مجلس هاي خان حضور داشتم و همين امر حس فضولي و کنجکاوی من را تندتر كرد.خلاصه انها رفتند وان روز مثل همیشه مجبور بود برود.
بعد از آن من چندين بار از خان پرسيدم كه آنها كه بودند ولي خان جواب نمي داد و چند بار هم با عصايش به كمر من زد و كفت اين فضولي ها به تو نيامد سياسي شده اي.
ولي من ول كن نبودم. زيرا من رویم توي روي خان باز بود و به نوعي مثل پسرش بودم.در نهايت خان تسليم شد و گفت به تو مي گويم ولي بدان اين راز را اكر به كسي بگوي كشته خواهي شد.
آن مرد بور سفير انگليس در ايران بود و آن طلبه همراهش اسمش اكبر هاشمي بود.کارهای خدا در ادامه گفت:سفير انگليس به من گفت اين جوان گماشته ونفوذی ماست و چون ارتباط او با ما بصورت حضور در سفارت انگلیس موجب لو رفتن او مي شود از اين به بعد او پيش تو مي ايد و هرچه از پول و زمين خواست به او بده.و اخبار ایشان را به اطلاع ما برسان
من اين را كه شنيدم از تعجب شاخ در آوردم . آيا يكي از مهمترين مسئولان ما جاسوس است؟ گذشت زمان نشان داد او چندان بي راه نگفته.
بعدا تحقيق كردم و متوجه شدم كه آن خان كه بچه دار نمي شده چه كسي بوده است. و اين همه زمين را هاشمي از كجا اورده است.
سيد ابولفضل توليت ان شخص مي باشد.
#چند جا خود هاشمي به اين مسئله اشاره مي كند از جمله:
بنیاد طاهر
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
@jonbeshsaybery