هدایت شده از استاد محمد شجاعی
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ نذری که قبول شد
دستم را زیر شیر آب گرفتم؛
آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت،
لب های خشک شدهام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد.
پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم...
یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال!
تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد...
دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 نذری که قبول شد
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ مزهی کلوچهها
به خودش گفت:
- حالا که روزه ام باطل شده یککم بخورم از گرسنگی نمیرم!... وای خیلی خوشمزه است...
تا پریا به خودش بیاید، روی زمین پر شده بود از تکههای کلوچه. اگر مامان از راه میرسید چه؟ .....
دانلود قصه پنجم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 مزه کلوچهها
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ خانه تکانی دلها
تارا کوچولو گفت:
من از بابا و مامان خواستم امشب جلوی در ورودی میز بگذاریم و به مردمی که رد می شوند افطاری بدهیم؛
اما بابا گفتند برای اینکار باید از شما اجازه بگیریم.
آقای مرادی گفت: به بابا بگو....
دانلود قصه هفتم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 خانه تکانی دلها
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
👧🧒 #قصه_های_رمضان
※ مهمانهای خوب
رامین و رضا از شاخههای نازک آویزان بودند و تاب میخوردند.
حسنا با فشار زیادآب، سعی میکرد برگهای حیاط را جارو کند.
هدی هم از درختها میوه می کند و نیمه خورده می انداخت توی باغچه.
مامان و بابا رفته بودند خوراکی برای بچه ها بخرند، سیزده بدرامسال درماه رمضان بود....
دانلود قصه یازدهم رمضان، از سایت کودک منتظر :
👈 مهمانهای خوب
Kids.montazer.ir