جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وهفت -آره. سابقت رو دارم. بیچاره سعیدی، اینقدر ازش سوال کردی که آخرش از ک
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_وهشت
وسایلش را جمع کرد و برگه کاغذی را که شعر رویش نوشته شده بود دست گرفت. به برگه خیره شده بود. با خط نستعلیق شکسته زیبایی نوشته شده بود. خوشش آمد. منگنه روی میزش را برداشت و تکه کاغذ را به دیوار روبرویش چسباند...
سر میدان انقلاب بود که سعید را دید. بوق زد. سعید جلو آمد.
-بله آقا؟ می تونم کمکی کنم؟
شروین متعجب گفت:
-مخت تاب خورده؟
سعید که خودش را مردد نشان می داد گفت:
-شروین؟ تویی؟!
-نه، بابامم، این مسخره بازیها چیه؟
سعید سوار شد.
-اولش نشناختمت. از صدات شک کردم. جون تو قیافت عوض شده! مخصوصاً موهای شونه کرده، صورت اصلاح شده. غلط نکنم رفتی حموم
-نمکدون!
سرکلاس آماده و حاضر نشسته بود. شاهرخ وارد شد و سلام کرد. یک ساعت بعد درس دادن تمام شد. شاهرخ دستکشش را در آورد و گفت:
-تمرین ها رو حل کردید؟ سخت که نبود؟
بچه ها هر کدام چیزی می گفتند.
-خب. هرکس هر سوالی داره بیاد پای تخته
یکی دو نفر پای تخته رفتند. سوالشان را نوشتند و شاهرخ همانطور که نشسته بود راهنماییشان کرد تا سوال حل شود. شروین هم دست بلند کرد و پای تخته رفت. صورت سوال را نوشت. شاهرخ نگاهی به سوال کرد. لبخندی گوشه لبش نقش بست. بلند شد و گفت:
-این سوال یه کم مشکله. من خودم حلش می کنم. نیاز به توضیح داره
و به شروین اشاره کرد:
- شما بشینید
استاد جواب مسئله را نوشت. شروین دوباره دستش را بالا کرد. شاهرخ گفت:
-صبر کنید. این جواب کلیه. نکات دیگری هم هست که باید بگم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_وهشت وسایلش را جمع کرد و برگه کاغذی را که شعر رویش نوشته شده بود دست گرفت.
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_پنجاه_ونه
شاهرخ حل می کرد و شروین مات و مبهوت نگاهش می کرد. بعد از ده دقیقه صدای بچه ها درآمد.
- آقا خسته شدیم
-ما دفترمون تموم شد، میشه بریم دفتر بخریم؟
-شما که نمی خواید این سوال رو توی امتحان بدید؟
- وقت تموم شد استاد
شاهرخ ایستاد و نگاهی به کلاس انداخت.
-دستمون خشک شد، کلمون داره گیج میره. ما که هیچی نفهمیدیم. فقط رونویسی کردیم
-آخه شروین اینم سواله تو پیدا کردی؟ توی تمرین ها نبود
-درسته، این سوال توی تمرین ها نبود ولی به هرحال سوال یکی از دوستاتونه. برای امتحان همون قسمت اول کافیه
بعد گچ را پای تخته انداخت، دوباره دستکش را در آورد و گفت:
-تا میان ترم وقتی نمونده. شما هم عقب هستید. اگر بخوایم تمرین ها رو حل کنیم باید چند جلسه اضافه بیاید
-استاد شما جواب مسئله ها رو بنویسید ما کپی می کنیم. اینجوری نیاز به کلاس اضافه هم نیست
- آره استاد، اینجوری بهتره
-درسته ولی تضمین نمی کنم جوابها رو بفهمید. بعضی از جوابها رو باید توضیح بدم
-عیب نداره استاد. خودمون یه کاریش می کنیم. ما همین کلاس ها رو هم به زور می آیم چه برسه به کلاس فوق العاده
شاهرخ خنده ای کرد و گفت:
-باشه. هرجور مایلید. مسئله ها زیاده. از هر نمونه یکیش رو حل می کنم
کلاس موافق بود. وقت تمام شد. بچه ها از کلاس بیرون می رفتند. شروین هم وسائلش را جمع کرد. شاهرخ با دستش اشاره کرد. شروین رفت سر میز.
-سوالی که شما پرسیدید هنوز جای بحث داره ولی دیدید که سر کلاس نمیشه. اما اگه مایل بودید آخرش رو بدونید من مشکلی ندارم
شروین دستپاچه گفت:
-الان؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_پنجاه_ونه شاهرخ حل می کرد و شروین مات و مبهوت نگاهش می کرد. بعد از ده دقیقه صدا
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_شصت
-کاغذی که دستتون دیدم نشون میداد هنوز سوال دارید. اینطور که معلومه خیلی با دقت درس می خونید. مطمئنم اگر من اون نکات رو نمی گفتم خودتون می پرسیدید
شروین من من کنان جواب داد:
-بله... ولی راستش الان خسته ام. اگر اشکالی نداره باشه برای بعداً
- باشه. هرجور صلاح می دونید
شاهرخ رفت. شروین نفسش را بیرون داد. کمی به تخته خیره ماند. بعد از کلاس بیرون رفت. سعید دم راه پله منتظرش بود.
-چی شد؟
شروین نگاهی گنگ به سعید کرد. توی حیاط که رسیدند گفت:
-انگار فکر آدم رو می خونه. باورت میشه سعید؟ سوال رو کامل حل کرد. حتی یه چیزهایی گفت که من عمراً می فهمیدم
-داداش سیاه ضایع شد
-ول کن ماجرا هم نیست. بعد از کلاس گیر داده بقیش رو حل کنه. الکی بقیه جواب رو هم گذاشت گردنمون. آدم رو به غلط کردن میندازه
- می خوای چه کار کنی؟
شروین مفلوکانه جواب داد:
-اگر نرم خیلی تابلوئه. باید فکر کنه واقعاً سوال داشتم
-امروز که نمی خوای بری؟
شروین وحشت کرد:
-نـــــــه! کلم داره سوت می کشه
- بابک سراغت رو می گرفت
- حوصله ندارم. بلد هم نیستم
سعید سعی کرد مجابش کند:
-اون دفعه هم همینو می گفتی ولی دیدی که خوش گذشت. تازه اگه بخوای بلد بشی باید زیاد بازی کنی
- حوصله دودش رو ندارم
-نمی خوای نیای بهانه الکی نیار. نه که خودت لب نمی زنی
-آخه سیگار نمی کشه که. دودکش کار خونه است... همچین سیگار برگ می کشه انگار سیگار لایته !!
بابک خیلی گرم تحویل گرفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
🍃🍒
@jqkhhamedan
#آش_های_دافع_سموم
آش هایی چون آش جو، آش آلو بخارا، آش آبغوره که اغلب ایرانی ها با آن آشنا هستند، برای پاکسازی بدن بسیار مفید و کارآمد می باشند.
🔗 @jqkhhamedan
زیارت اهل قبور در روزهای پنجشنبه امری بسیار پسندیده است.
چه نیکو است هدیه ای هر چند کوچک از صدقات، خیرات، ادعیه، نماز و ... برایشان ارسال کنیم.
بیایید به یاد تمام اموات باشیم تا آیندگان نیز به یاد ما باشند.
🔗 @jqkhhamedan
#انگور_پاک_کننده_قوی
🍇خوردن انگور در بهسازی و سالم سازی بدن فوق العاده موثر بوده و دفع کننده سموم بدن می باشد.
🔰سعی کنید تا آن را در فصل خود، مصرف کنید و در فصولی که یافت نمی شود، می توانید کشمش، سرکه و آبغوره را جانشین آن سازید.
🔰این برکت الهی علاوه بر آنتی اکسیدان قوی از جلابخش های کبد نیز می باشد.
🔗 @jqkhhamedan