🔴اوج حقارت یک جريان یعنی همین
که قبله آمالت رو خندون و قبله اونمالت رو گریون نشون بدی!
بعد واسه اینکه به وابستگی خودت به بایدن افتخار کنی، دیگری رو به طرفداری از ترامپ متهم کنی!
پ.ن: اقتصاد مردم گروگان همینها خواهد بود برای قهرمان سازی از #ظریف
⭕️ پایان فریب ها
☢️ با توجه به اینکه احتمال انتخاب بایدن برای ریاست جمهوری آمریکا زیاد شده طبق پیش بینی ها سازمان یهود مجددا به کمک نیروهای نفوذی غربگرا در ایران اومده و میخوان به مردم ایران بگن که اگه میخواید مشکلاتتون حل بشه باید بیاید و با بایدن #مذاکره کنید!
⭕️ امروز هم دیدیم که غربگرایان نفوذی که تمام بازار دستشون هست با شنیدن خبر پیروزی احتمالی بایدن خیلی زود قیمت طلا و دلار رو پایین آوردند.
💢 اما مردم ایران حواستون باشه که فریب این دو ریال ارزان شدن دلار و سکه رو نخورید
این پایین اومدن قیمت ها مثل زه کمان هست که کشیده شده و بعدا قیمت ها چند برابر خواهد شد.
💢 ذره ای به این کاهش قیمت ها دلخوش نباشید. میخوان مثل دفعات قبل فریبتون بدن.
روزی که روحانی رای اورد همین ها قیمت دلار و سکه رو که از قبل کلی بالا برده بودن یه دفعه ای پایین آوردند تا مردم رو فریب بدن که مشکلات کشور با مذاکره حل میشه!
✅ ولی همه دیدیم که دروغ گفتند و از این به بعد هم دروغ خواهند گفت.
این نکته باید در همه شبکه های اجتماعی به روش ها و زبان های مختلف انتشار پیدا کنه.
مردم ایران دیگه فریب دار و دسته تکرارچی ها رو نخواهند خورد...
#پایان_فریب
#جریان_تحریف
⭕️ #انتشار_عمومی
توجه توجه توجه
❤مـــــــسابقه من محمد صل الله را دوست دارم❤
✅سوالات بارگزاری شد🌹
✅ لطفا پاسخ های خود را در برگه ای جداگانه نوشته و برای ما به لینک زیر همراه با نام و شماره تماس ارسال کنید😊😊😊👇👇👇👇
@sadatemami110
مهلت ارسال پاسخ نامه ۱۲ظهر جمعه ۱۶ آبان ماه
توجه توجه توجه
❤مـــــــسابقه من محمد صل الله را دوست دارم❤
✅سوالات بارگزاری شد🌹
✅ لطفا پاسخ های خود را در برگه ای جداگانه نوشته و برای ما به لینک زیر همراه با نام و شماره تماس ارسال کنید😊😊😊👇👇👇👇
@sadatemami110
مهلت ارسال پاسخ نامه ۱۲ ظهر جمعه ۱۶ آبان ماه
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🦋🌱🦋
🌱🦋
🦋
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍به قلم: بهناز ضرابی زاده
@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_هفتم
#فصل_پنجم
دویدم توی باغچه.
زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.
از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛
مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران.
پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود.
بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود.
سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه.
یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند.
آن اتاق شد اتاق من و صمد.
🔸 #فصل_ششم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود،
صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد.
به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود.
من را سوار ماشینش کرد.
زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست.
سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_هشتم
#فصل_ششم
بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند
عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند.
از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد.
انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت.
برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.»
خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود
من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد.
همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود.
هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم.
به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم.
در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم.
خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن.
بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم.
تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند.
در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم.
بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #سی_نهم
#فصل_ششم
مردم صلوات می فرستادند.
یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد.
هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند.
نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم.
مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت.
صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند.
از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم.
می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند.
بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم.
دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
توجه توجه توجه
❤مـــــــسابقه من محمد صل الله را دوست دارم❤
✅سوالات بارگزاری شد🌹
✅ لطفا پاسخ های خود را در برگه ای جداگانه نوشته و برای ما به لینک زیر همراه با نام و شماره تماس ارسال کنید😊😊😊👇👇👇👇
@sadatemami110
مهلت ارسال پاسخ نامه ۱۲ظهر جمعه ۱۶ آبان ماه
توجه توجه توجه
❤مـــــــسابقه من محمد صل الله را دوست دارم❤
✅سوالات بارگزاری شد🌹
✅ لطفا پاسخ های خود را در برگه ای جداگانه نوشته و برای ما به لینک زیر همراه با نام و شماره تماس ارسال کنید😊😊😊👇👇👇👇
@sadatemami110
مهلت ارسال پاسخ نامه ۱۲ ظهر جمعه ۱۶ آبان ماه