🔻پاسخ آیتالله بهجت(ره) به یک شبهه فراگیر
👈🏼 «چرا بعضیها آسودهتر از ما زندگی میکنند و کمتر رنج میکشند؟ چرا زندگیِ عدهای سختتر است؟!»
➖هر کسي کاسهاي از ابتلائات دارد که مطابق وجود و استعداد اوست و کاسههاي اشخاص از بلايا پر شده است، ولي خدا که همه را دوست دارد؛ آيا در برابر طوفانهاي حوادث، ما را در وسط کشتي رها کرده است؟! و يا همواره به فكر ماست؟!
➖درست است که بعضي از افراد در ماديات و ثروت از تو بالاتر هستند، اما آيا عمر او، صحت او، توسعۀ او از لحاظ اولاد و... از تو بيشتر است يا اينکه تو در اين امور و ديگر نعمتهاي ظاهري و باطني از او برتر هستی؟!
➖ فقرا در کمبودها و فقر و ناداری باید صبر و شکیبایی داشته باشند و بدانند که آنها هم از نعمتهای دیگری برخوردارند که اغنیا برخوردار نیستند.
ثروتمندان بلاها و ابتلائات و گرفتاریهایی دارند که مستضعفان و محرومان ندارند. طاووس را میبینی، پایش را هم ببین!
➖خوبی و خوشیِ عیش، تنها به زیادی وسایل راحتی نیست؛ راحتی درونی و رفاه و خوشی و آرامش دل، به داشتن وسایل رفاه و راحتی نیست، بلکه چهبسا وسایل رفاه، اسباب نگرانی و ناراحتی و اضطراب درونی را فراهم کنند.
➖در کلمات امیرالمؤمنین(ع) آمده است: «أَلْمَصائِبُ بِالسوِیةِ مَقْسُومَةٌ بَینَ الْبَرِیةِ» (الدعوات، ص۲۸۸) گرفتاریها بهصورت مساوی و یکسان میان مردم تقسیم شده است.
🔻در محضر بهجت، ج۲، ص۳۸۰، نکته۱۲۱۴
🔻در محضر بهجت، ج۱، ص۶۸، نکته۹۹
@jqkhhamedan
✅میوه ها را نصفه رها نکنید و آنها را تا انتها میل کنید.
✍امام صادق علیه السلام میوه ای را دیدند که مقداری از آن خورده و داخل خانه رها شده بود. امام علیه السلام ناراحت شدند و فرمودند: این چه کاری است؟ اگر شما سیر شده اید، عده زیادی هستند که سیر نشده اند، پس آنها را به کسی بدهید که نیاز دارد
📚دعائم الإسلام، ج۲، ص ۱۱۵، ح۳۸۱
🍏 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همه نشستید و منتظرید آمریکا براتون کار بکنه؟!
@jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 راز زیبایی و جوان سازی و رفع چین و چروک پوست. آیا روغن دنبه چربی خون را افزایش می دهد؟
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
📚:حکیم خیراندیش
🍏 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدیده عجیبی که دوربین های تلهایی در حیات وحش ثبت کردند...
شکار و شکارچی همراه هم!😳
✅ @jqkhhamedan
🔴هرگز چای کهنه دم نخورید
✍نوشیدن چای کهنه موجب افزایش خستگی در فرد می شود . چای کهنه دم ترشح اسید معده را تحریک می کند و به دلیل ماهیت اسیدی در بروز زخم معده موثر است.
🍏 @jqkhhamedan
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🦋🌱🦋
🌱🦋
🦋
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍به قلم: بهناز ضرابی زاده
@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #پنجاه_هشتم
#فصل_هشتم
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است.
گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد.
گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود.
این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد.
فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت.
شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم.
می گفتیم و می خندیدیم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #پنجاه_نهم
#فصل_هشتم
بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد.
می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم.
تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود.
این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت.
عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم.
همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم.
منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام.
دلم هوای حاج آقایم را کرده بود.
دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد.
دلم برای خانه مان تنگ شده بود.
آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟!
چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #شصتم
#فصل_هشتم
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛
اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم.
مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم.
دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها.
آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود.
به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم.
هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم.
چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم.
به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید.
پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم.
فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
📚 @jqkhhamedan
هدایت شده از خواهران مسجد قبا
🔺نمودار قربانیان کروناهراسی در ایران در چندماه گذشته!
😂هیچ منطقی برای این بالا و پایین وجود ندارد!؟
زدن وایتکس و الکل= افزایش کرونا
شستن دست= افزایش کرونا
قرنطینه= افزایش کرونا
تعطیلی تجمعات= افزایش کرونا
بستن جاده ها= افزایش کرونا
تعطیلی مدارس= افزایش کرونا
تعطیلی مشاغل= افزایش کرونا
آزمایش داروها، واکسن ها= افزایش کرونا
غربالگری کویید= افزایش کرونا
رفتن به بیمارستان= افزایش کرونا
فاصله اجتماعی= افزایش کرونا
زدن ماسک= افزایش کرونا
😜راستی از (کرونا را شکست می دهیم) چه خبر؟!