eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
10هزار ویدیو
245 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ ( قسمت دوم) 🔰🔰🔰 🤔 گاهی ما بدون اینکه بدونیم الان چه هستیم و مبدأ و جای فعلی مون رو بشناسیم می خواهیم به مقصد و هدف ایده آل خودمون برسیم ، لذا هر چی برنامه ریزی می کنیم موفق نمی شیم 😴 کسی که همیشه ۹ ساعت در شبانه روز می خوابه و می خواد خوابش یکباره برسه به ۷ ساعت و مدام برنامه می ریزه که از فردا دیگه باید ۷ ساعت بیشتر نخوابی ، به نظرتون موفق می شه ؟! 👈 تو باید بدونی الان بدنت به ۹ ساعت خواب عادت کرده و اگه بخوای یک دفعه بهش فشار بیاری، سیستم بدنت به هم می ریزه، عصبی می شی ممکنه سردرد و حالت تهوع و ... به همراه داشته باشی ❌ معلومه که چنین برنامه ای انجام شدنی نیست 😒 وقتی خودت رو نشناسی و فقط نگاهت به اون چیزایی هست که می خوای بهش برسی ، برنامه می نویسی و عمل نمی کنی، ❌بعد از یه مدت هم که دیدی انجام ندادی می گی من اصلا نمی تونم ، من این کاره نیستم، من اراده ندارم ، مرحله بعدی می شه اینکه با القائات منفی پدر روح و روان خودت رو در می یاری و دیگه حتی فکر برنامه نوشتن رو هم نمی کنی 👌👌 خودت رو بشناس تا بتونی با خودت راه بیای ♦️ اگه دیروز تکلیف ۱ رو انجام ندادی ، تا جمعه یه دفترچه بزار دم دستت، دقت کن ببین برای هر دسته از کارهات چقدر وقت می زاری؛ ( نماز اول وقت و نماز قضا و دعا و زیارات و ذکر و ...) ، حالا منظور مدت زمان ذکری که در حال کار خونه می گی نیست، منظور اون مدتیه که جداگانه به عبادت اختصاص می دی ( اعم از گردگیری ، جارو ، امورات آشپزخونه و ظرف شستن و غذا درست کردن و ... ) سه وعده غذایی در روز با آوردن و جمع کردنش مجموعا چقدر طول می کشه ( چند روز، ساعت خواب و بیداری ت رو دقت کن ببین میانگین خوابت چند ساعته) ( همین که گوشی رو می گیری دستت و زمانی که می زاری کنار ساعت رو ببین و یادداشت کن ) ( بعضی تلفنها در پایان تماس ، مدت زمان رو مشخص می کنه) ( کار بیرون از خونه یا داخل خونه که برای در آمدزایی انجام می شه) ( چه مجرد و چه متأهل باشی زمانی که برای خانواده ت صرف می کنی ، در کنارشون می نشینی گفتگو می کنی، بگو بخند می کنی و یا به کارهای شخصی شون رسیدگی می کنی ) و . . . 📝 به صورت زیر هم و مرتب بنویسید آنچه که در طول یک هفته هستید را بنویسید نه آنچه که یک روز هستید و یک روز نه. ♦️♦️♦️♦️
24.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ نماهنگ کوثر خداوند در وصف خانم فاطمه زهرا (س) ✳️ باصدای ذاکر نونهال کربلایی مهدی سلیمی ✳️ و اجرا شده در سیمای مرکز همدان در سالروز شهادت حضرت زهرا (س)
🦋🌱🦋 🌱🦋 🦋 ↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍به قلم: بهناز ضرابی زاده @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.» پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.» راننده آمبولانس را گم کرد. لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: «بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان را از من می خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی گردد.» صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این قدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند.» کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه سمت چپش. ریش هایش خونی شده بود. بقیه بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود.» می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌱 &ادامه دارد.... 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 قسمت: دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق. کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 🌱🦋 🖌 به قلم : 🌱🌸 📌 🌹 بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.» گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند. دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم...» در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید. ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. بچه‌ها جنازه‌اش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است. حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌱🌹پایان🌱🌹 🌱 🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱 📚 @jqkhhamedan
🔴 اعتماد به سازمان بهداشت جهانی، آری یا خیر؟ ♻️ با بررسی عملکرد سازمان بهداشت جهانی از ابتدا تا کنون شاید کمی، آن هم کمی متوجه جنایات این سازمان شویم، امیدواریم که بدون مطالعه و مقایسه قضاوت نکرده و حقیقت را آنطور که هست ببینیم. هدف طب سنتی با اصلاح سبک زندگی، چیزی جز کاهش سطح بیماری و افزایش سطح سلامت جامعه نیست و ممکن نیست که طب سنتی و اطبایی که با اصلاح سبک زندگی، به پیشگیری و درمان افراد میپردازند، چیزی به درآمدشان افزون گردد، برعکس، سیستم پزشکی رایج است که با ایجاد بیماری می‌تواند دارو و تجهیزات پزشکی خود را بیشتر به فروش برساند. البته در طب سنتی هم افرادی سودجو هستند که بدون اصلاح سبک زندگی فقط به فروش دارو می‌پردازند و موجب بدبینی مردم نسبت به طب سنتی می‌شوند. 🔹 پس بیایید کمی بیشتر به مطالعه و تحقیق بپردازیم. عضـویت در کــانال👇 📡 @jqkhhamedan
نوشتار تربیتی"خانواده و زوجین" ⚛️ دور دوم / قسمت ۲۹ 📝 محور بحث: 💠 قسمت دوازدهم ⚜ زن یا مردی که به خوبی از مهارت های ارتباط کلامی استفاده کند خیلی راحت می تواند در طرف مقابلش تاثیر گذار باشد. یعنی زن نااهل را می توان اهل کرد و یا مرد منحرف را به راه درست کشید به شرط اینکه انسان از این زبان خوب استفاده کند. ➖ در اینجا چند مورد از مهارت های کلامی را نام می‌بریم: 1⃣ زیبا سخن گفتن زیبا سخن گفتن دوشاخه دارد و آن استفاده از لفظ زیبا و لحن زیبا است. مثلا برای نشاندن شخص مقابل بروی صندلی می توان الفاظِ بفرمایید، بشین و بِتَمرگ را استفاده کنیم و گاهی از لفظ بفرمایید استفاده می کنیم با لحن مهربان گونه و گاهی با لحن مسخره گونه. 🔹 کارشناسان معتقد اند که اگر در کلام از لحن خوب استفاده شود تا ۴۰٪ درصد تاثیر کلام افزایش پیدا می کند. و لذا عمق پذیری گاهی با یک لحن خوب اتفاق می افتد و کار دشواری هم نیست، فقط کمی دقت می خواهد. 🔰 در روایت از امام على عليه السلام داریم که: زيبا سخن بگوييد تا پاسخ زيبا بشنويد. 📚 غرر الحكم: ۲۵۶۸ 🔻 در پاسخ زیبا سخن گفتن، ثمرهایی از جمله کردار زیبا، رفتار زیبا و حرف گوش کردن زیبا می بینیم. نکته ای قابل ذکر است که در فرهنگ دینی و حوزه خانواده جواب های، هوی نیست و باید زیبا جواب داد، در زندگی به دنبال جنگیدن نبود چون جنگ جزء نابودی هیچ نتیجه ای ندارد. 🔮با ما همراه باشید. 🌐 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️سخنان کامل _کریمی_قدوسی در جلسه امروز مجلس 🔹انتقاد شدید از اعلام آمادگی ظریف برای مذاکره هفته بعد از ترور شهید 🔹 جناب آقای ظریف، در مصاحبه خود عنوان کرده بودید همچنان آماده مذاکره با آمریکا هستید 🔹 مُرد و این از بوی گند آن، برجام را دفن کرد. ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 🌷 @jqkhhamedan