eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
10هزار ویدیو
245 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
💥 بعد این مرد انگار دنیا رو بهش داده باشن... هم شدیدا عاشق این زن میشه و هم اینکه دفعه بعد حتما حوا
🔸🌷 حالا فکر کنید یه خانمی یک عمر اینطوری با همسرش صحبت کنه و هر بار مدل های جذاب تری رو به کار ببره چقدر زندگیش شیرین میشه؟ 🔺 اصلا خانم ها دور هم که جمع میشن چقدر خوبه که به جای خیلی از حرفا بیان و تجربه هاشون رو برای شوهرداری بهتر بهمدیگه منتقل کنند 👌🏼💥 👈🏼 و چقدر عالی میشه که مادر ها حتما این نوع رفتارها رو به دخترانشون یاد بدن و بعد بفرستن خونه بخت. ✅ و اگه زنی از اول زندگیش همیشه زیبا و دقیق با شوهرش برخورد کنه غیر ممکنه اون مرد حتی فکر خیانت هم به سرش بزنه 🔷رغیر ممکنه اون مرد بخواد بیکار و بی عار باشه و برای زندگی بهتر خانمش تلاش نکنه. غیر ممکنه اون مرد سراغ دوست و رفیق و مواد و.... این جور مسائل بره. غیر ممکنه که اون مرد اجازه دخالت دیگران توی زندگیش رو بده. ❤️ و این مدل برخورد ها هست که موجب میشه مرد با رضایت زیاد و عاشقانه و خلاقانه همه کاری برای خانم دلبندش انجام بده و یک عمر با همدیگه بیشترین لذت ها رو ببرند. 🔹@jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 #قسمت_162 صدای کف و مبارک باد که بالا رفت سراسر نبض شدم از فرط خجالت. اما ح
✨🍮🍮 حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکردم.. حماقت بود.. من تحمل تحقیر شدن را نداشتم.. کاش همه چیز به عقب برمیگشت.. اشک میریختم و در افکارم غرق بودم که چند ضربه به در خورد و باز شد.. هل و دستپاچه اشکهایم را پاک کردم و سر چرخاندم. حسام بود. اما نه سر به زیر.. خندان و شاداب مثل همیشه.. با چشمانی که دیگر زمین را زیرورو نمی‌کرد.. کلاهِ سنگدوزی شده ام را رویِ سرم محکم کردم. نباید سرِ بی مویم را میدید هر چند که قبلا در امامزاده یکبار نشانش داده بودم.. حالا باید خودم را آماده ی بدترین چیزها می‌کردم که کمترینش خلاصه میشد در یک نگاه پر حقارت. در را بست و با همان چشمانِ مهربان و پر محبتش روبه رویم ایستاد. ( آخیش.. حالا شد بابا.. اونا چی بود مالیده بودن به صورتتون.. موقع عقد دیگه کم کم داشتم پشیمون میشدم..) این حرفش چه معنی داشت؟؟ یعنی مرا همینطور که بودم می پسندید؟؟ قطره بارانِ باقی مانده روی صورتم را پاک کرد (ما عاشق این چشمایِ آبی، بدون رنگ و روغن شدیم بانو.. ) بغضم کاری تر شد (تو اصلا مگه منو تا قبل از عقدم دیده بودی؟؟ ) جلوی پایم زانو زد (نفرمایید بانو.. شوهرتون یه نظامیه هااا .. ما رو دستِ کم گرفتی؟؟ بنده تو دیدبانی حرف ندارم.. ) شوهر.. چه کلمه ی غریب اما شیرینی.. دست در جیبش کرد و شکلاتی به سمت گرفتم. (بفرمایید.. هیچم گریه بهتون نمیاد.. دیگه ام تکرار نشه که آقاتون اصلا خوشش نمیاد.. و اِلا می شینه کنارتون و پا به پاتون گریه میکنه.. گفته باشم که بعد نگین چرا نگفتی..) عاشقش بودم و حالا عاشقانه تر دوستش داشتم. خنده که بر لبهایم ظاهر شد. ایستاد (خب بانو.. بنده دیگه رفع زحمت میکنم.. این آقا داداشِ حسودتون از دم غروب هی میپرسه کی میخوای بری خونتون.. من خودم محترمانه برم تا این بی جنبه، چماق به دست بیرونم نکرده.. اجازه می فرمایید؟؟) ادامه دارد... @jqkhhamedan
آیت الله رئیسی: سیر نزولی تورم آغاز شد 🔹تلاش می‌کنیم تا عقب ماندگی‌ها را جبران کنیم. تورمی که تجربه می‌کنیم در ۷۰ سال گذشته بی‌سابقه بوده، اما بحمدالله سیر نزولی تورم آغاز شده. در عمل و اجرا تلاش داریم مردم را امیدوار کنیم. 🔹@jqkhhamedan
⭕️ دکتر هولاکویی را بهتر بشناسیم 1⃣ فرهنگ هُلاکوئیِ نائینی (زاده ۹ شهریور ۱۳۲۳) دارای فوق لیسانس در روانشناسی و اقتصاد و دکترای جامعه شناسی و شخصیت رادیویی اهل ایران است. وی مقیم لس‌آنجلس، ایالات متحده است. 2⃣ وی برنامه‌ای با عنوان رازها و نیازها دارد که تاکنون به پرسش بیش از ۳۰ هزار نفر فارسی زبان، پاسخ گفته است. 3⃣ عموم مطالبی که از ایشان و در صفحه رسمی‌اش در اینستاگرام ارائه می‌شود مربوط به مشاوره خانواده و زناشویی است، این درحالی‌ست که وی تجربه دو بار ازدواج غیرموفق را داشته است. 4⃣ تا اینجای کار همه چیز عادی به نظر می‌رسد، اما داستان زندگی ایشان از جایی جذاب‌تر می‌شود که بدانیم وی عضو محفل روحانی سنتامونیکا بوده است. محفل روحانی یک شورای ۹ نفره برای اداره جامعه بهائیت است. جالب‌تر آن‌که در مقاطعی، آثار وی توسط بهزیستی، تهیه و توزیع شده است. 🔸@jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محافظ بدن از امواج ‌ در پست های قبلی راه کار های دوری از امواج الکترومغناطیسی رو که برای بدن بسیار مضر هستن رو دیدیم.‌ در این پست با مواد غذایی آشنا میشیم که میتونن این امواج رو دفع یا جذب کنند. @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••✾🍃6️⃣8️⃣🍃✾••┈┈• جدا نشدن بعد از بازی: 🚸 ۳- حضور بیشتر @jqkhhamedan
1400-10-22(tarashion).mp3
12.88M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 📚 موضوع: ( تلاش در جهت بهبود روابط خانواده ) 🔹 قسمت چهل و دوم 🗓 چهارشنبه بیست و دوم دی ماه ۱۴۰۰ 🌐 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 قدرت عجیب زن! ✅ این حرفا رو به جوون‌ها یاد بدید، بعد بفرستیدشون خونه بخت! 💥 عااااالیه ❤️ @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 #قسمت_163 حس بدی به سلول سلولِ حیاتم، تزریق شد. کاش هرگز موافقت نمیکردم..
✨🍮🍮 ایستادم و با او همراه شدم تا با فاطمه خانم هم خداحافظی کنم. از اتاق که خارج شدیم صدایم کرد (سارا خانم.. راستی یادم رفت بهتون بگم.. فردا میام دنبالتون تا هم بریم یه دوری بزنیم هم اینکه در مورد تعیین روز عروسی صحبت کنیم..) عروسی.. باید رویا می خواندمش یا کابوس؟؟ آن شب گذشت با تمام قربان صدقه هایی که به جای مادر فاطمه خانم ارزانی ام کرد و کَل کَل هایی از دانیال و امیرمهدیِ تازه داماد که صدایِ گم شده ی خنده را در خانه مان زنده میکرد.. زندگی بهتر از این هم میشد؟؟ حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت.. حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ بیماریم بود و حالا داشتم اش. فردای آن شب حسام به سراغم آمد. و در حیاط منتظر ماند تا آماده شوم. از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال می گذاشت. شاید زیاد زنده نمی ماندم اما باقی مانده ی کوتاهِ عمرم، دیگر کیفیت داشت. لباسهایم را پوشیدم و خود را در آینه برانداز کردم. یک مانتویِ تقریبا بلند وشالی قهوه ای رنگ که ساختمانِ کلیِ پوششم را تشکیل میداد. این منِ در آینه هیچ شباهتی به سارایِ بی دینِ دلبسته به آلمان نداشت و من چقدر دوستش داشتم. به حیاط رفتم. با حسِ حضورم سر بلند کرد و لبخند زد. این قنج رفتن هایِ دلی یک نوع جوگیریِ عاشقانه و زود گذر بود؟؟ کاش نباشد.. در ماشین مدام حرف میزد و می‌خندید. گاهی جوک میگفت و گاه خاطره تعریف میکرد.. نمیدانستم دقیقا به کجا میرویم اما جهنم هم با حضور حسام آذین میشد برایم. ماشین را مقابل یک گلفروشی متوقف کرد و پیاده شد. بعد از مدتی کوتاه با دسته گلی زیبا سوار شد و آن را به رویِ صندلی عقب گذاشت. متعجب نگاهش کردم و مقصد را جویا شدم. به یک جمله اکتفا کرد (میریم دیدن یه عزیز.. بهش قول دادم که فردایِ عقد، با خانومم برم دیدنش..) ادامه دارد.. @jqkhhamedan
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴📡🔴 📻 گفتگوی زنده باحجت الاسلام والمسلمین دکتر سید محمدحسین طباطبایی درباره مراسم تجلیل از 720 حافظ خردسال جامعةالقرآن و اهل البیت علیهم‌السلام همدان 🌟شبکه رادیویی قرآن، برنامه والعصر ✳️ چهارشنبه ۲۲دی ماه ۱۴۰۰