✍چند سال پیش کتاب «وقتی مهتاب گم شد» را خریدم.
تازه چند وقتی از مطالعه کتاب نگذشته بود، که خبر شهادت راوی کتاب یعنی «علی خوش لفظ» و به تعبیر زیبای حضرت ماه « خوش معنا » پخش شد، با خودم میگفتم بالاخره به حقش که مقام شهادت بود رسید و مزد تلاشش برای «گمنامی» را گرفت .
...ظاهرا از «گمنامی» تا «خود» یابی و «خدا خواهی» و «خدایابی» راهی نیست...
🥀 بعد از چند سال همین 2 روز پیش کتاب «آب هرگز نمی میرد» میرزا محمد سلگی را خوندم، او هم اعجوبه ای بود. به یکی از رفقا پیام داده بودم :
" آب هرگز نمی میرد رو دیروز تمام کردم
خیلی کتاب باصفایی بود
میرزا محمد سلگی خیلی باصفا، بی ریا، مجاهد و «ابوالفضلی» بود.
بنظرم خیلی جاها زیرآبی میرفت که خودشو نشناسونه"
حالا این مجاهد ابالفضلی که عمری با یاد محبوبش رزمید و زندگی کرد، به محبوبش و یاران شهیدش پیوست...
🌿برگی از کتاب :
یکباره پهلو و بازوی چپم همزمان سوختند.تیر تیربارچی عراقی، پهلو و زیر بازویم را به سرعت در خون نشاند.ظرف چند دقیقه تمام لباسهایم از بازو تا پا خیس شد. نشستم.
اسم رمز عملیات «یازهرا» بود. قبل عملیات برای بچه ها گفته بودم بچه شیعه ها اگر از پهلو تیر بخورند کمی درد پهلوی حضرت زهرا را میفهمند. زیر لب یا زهرا گفتم و همین «شکفتن پهلو»با همه درد و با تکرار نام یازهرا به من آرامش داد....
#معرفی_کتاب
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️میرزا محمد سلگی را بهتر بشناسیم
🌴سخنان عجیب مقام معظم رهبری در مورد شهید میرزا محمد سلگی
شهادت:۹۹/۱/۱۴
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شعبانیه:
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک
🔰جهاد اول امام حسین (علیه السلام) حرکت در جهت انقطاع الی الله بود
💠رهبرانقلاب: وجود مقدّس سیّدالشّهدا اگرچه بیشتر با بُعد جهاد و شهادت معروف شده، لکن آن بزرگوار درحقیقت مظهر انسان کامل و عبد خالص و مخلِص و مخلَص براى خدا است. و اساساً جهاد واقعى و شهادت در راه خدا، جز با مقدّمهاى از همین اخلاصها و توجّهها و جز با حرکت در سمت انقطاعالیالله حاصل نمیشود.
١٣۶٨/١٢/١٠
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
🌷 خاطرات جبهه 🌷❤️❤️
پدر و مادر میگفتند بچهای و نمیگذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباسهای «صغری» خواهرم را روی لباسهایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانهی آوردن آب از چشمه زدم بیرون، پدرم که گوسفندها را از صحرا میآورد داد زد: «صغرا کجا ؟»
برای اینکه نفهمد سیفالله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم.
یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد. از پشت تلفن به من گفت: «بنی صدر! وای به حالت! مگه دستم بهت نرسه😂😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
📢 پیامی از فرمانده برای همه حزب اللهی ها:
ای بسیجی تا وقتیکه پرچم اسلام را بر آفاق نصب نکردی حق نداری استراحت کنی.
#امتداد_مسیر_شهادت
#چله_مراقبه
@jqkhhamedan
✅ بصیرت یعنی پیش از آنکه امامت چیزی بگوید، تو بدانی چه میخواهد:
بخش هایی از سخنرانی احمد متوسلیان در پادگان زبدانی سوریه سال 1361:
✳ ما اعتقاد داریم که باید ریشه ظلم و جور و کفر، حداقل از سطح ممالک اسلامی و در مرحله بعد، از سطح جهان برچیده شود. یعنی تا کفر هست، تا ظلم هست، تا جور هست، ما هم در جنگیم. در هر کجا که باشد علیه آن می جنگیم.
💠 امام خمینی : 67/4/29
امتداد اهداف ما بسیار بالاتر از خیالات باطل ملی گراهاست : اینها خیالات باطل ملی گراهاست و ما هدفمان بالاتر از آن است. ملی گراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است‚ ما می گوییم تا شرک و کفر هست‚ مبارزه هست و تا مبارزه هست‚ ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم‚ ما تصمیم داریم پرچم ((لا اله الا الله)) را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم.
صحیفه نور ج 20 صفحه 236
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲صبح مون را با دعای صباح با صدای شهید گلستانی شروع کنیم.
شاید که نظر شهید امروز صبح به همه کسانی باشه که دعا رو با نوای ایشون زمزمه می کنند.
#چله_مراقبه
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
📛 درس نمیخواندیم. به خیال خودمان فکر میکردیم مبارزه کردن واجبتر است.
👌 محمد نصیحتمان میکرد؛ میگفت: «این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها؟ یعنی چی درس خوندن وقتمان رو تلف میکنه؟ باید هم درس بخونید هم مبارزتون رو بکنید. آدم بیسواد که به درد انقلاب نمیخورد.»
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
✳ گوشه ای از متن وصیت نامه دانش آموز شهید علیرضا محمودی پارسا:
🔰 حال که انقلاب پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم.
💠آمریکای جهان خوار و هم پیمانانش برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را می کنند، اما ما می دانیم «ید الله فوق ایدیهم» دست خدا بالاترین دستهاست و این دست خداست که توطئه های دشمنان جهان خوار را در هم می کوبد.
#چله_مراقبه
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan
عشق یعنی مثل پروانه سوختن روایت شهادت «علی عرب»:
کولهپشتیاش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.
پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد میشدیم.
سنگرهای دشمن در 200 متریمان قرار داشتند.
آرامآرام و بی هیچ صدایی جلو میرفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار میآورد…
ناگهان کولهپشتی علی گلوله خورد. و خرجهای آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعلهور شد.کولهپشتی علی محکم بسته شده بود و خرجها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
امکان اینکه کولهپشتی علی را باز کنیم نبود.
همه بهتزده داشتند علی را نگاه میکردند. شعلههای آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان میکشیدند و همه هر لحظه منتظر بودند که علی «فریاد بزند» و دشمن شروع به تیراندازی کند.
علی همانطور که داشت میسوخت، نارنجکهایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت «جلوی دهانش»و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط میشد نگاه کرد. شعلهها ذره ذره علی را میسوختند و علی جلوی چشمهای ما داشت جان میداد. علی «داشت جان میداد» ولی «جلوی دهانش را محکم گرفته بود». آتش کم کم داشت سرد میشد.
فرمانده رسید کنارش. دستش را روی شکمش گذاشت دستش فرو رفت. به صورتش دست زد، سوخته بود. پرسید : علی تویی؟ در حین سوختن گفت: حاجی تو برو. فقط یک چفیه در دهان من بگذار تا خفه شوم و صدایم در نیاید وگرنه عملیات لو می رود.
علی چفیه را با دست گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به لقا الله پیوست.
#امتداد_مسیر_شهادت
☪خاطره رمضاني پدر «شهید عرب» :
✍در یکی از عملیات ها علی از ناحیه پشت مجروح شد.بعد اینکه عمل جراحی انجام شد علی را چند روز بستری کردند،
هنوز درمان تمام نشده بود که به جبهه برگشت ولی فرمانده او را به مرخصی برای استراحت فرستاد.
🤔 روزی را که علی آمد به یاد دارم وقتی او را دیدم احساس کردم مریض شده ، علی بچه پرتحرک و شادی بود اما این بار اینطور نبود وقتی از او سوال می کردم می گفت: من خوبم ، اما من که مطمئن بودم اتفاقی افتاده یک شب پنهانی به در اتاقش رفتم اما در قفل بود. این کار هر شبش بود.
😞همیشه بعد از خوردن افطاری و مناجات درب اتاقش را قفل می کرد و دیگر ما نمی دانستیم چه می کند. من شک کردم از پنجره بیرون نگاهی به اتاق انداختم دیدم علی زیر پیراهنش را درآورده و به سینه خوابیده و پنکه را با تمام سرعت روشن کرده ، خیلی که دقت کردم دیدم انگار از چیزی در عذاب است، که در همین حین علی مرا دید و وقتی فهمید من دیده ام از من قول گرفت که چیزی به بقیه خانواده نگویم . بعد تمام ماجرا و اینکه پشتش 18 بخیه خورده را برایم تعریف کرد .
♨️چون او همیشه لباس رزم به تن داشت و این لباس ها ضخیم بودند بخیه ها گرم می شدند و به طور دردناکی می سوختند. و علی در اتاق اینکار را میکرد.البته باید بگویم که او همراه همه سحر بلند میشد و سحری (ماست) می خورد و روزه می گرفت و این خاطره در هر ماه مبارک رمضان برای من تداعی می شود.
#امتداد_مسیر_شهادت
@jqkhhamedan