🍉 #حکایت
🌺 هرگاه رسولالله (صلاللهعلیهوآله) از سفری بازمیگشتند، مستقیم به خانۀ دخترشان میرفتند. در بازگشت از غزوۀ تبوک، حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) خود و فرزندانشان را با گوشواره و گردنبند زینت داده بودند، روسری خود را با ز عفران رنگ کرده بودند و پردهای رنگی بر اتاق آویخته بودند. پیامبر با دیدن این صحنه، ناراحت راهی مسجد شدند. حضرت زهرا متوجه علت ناراحتی شدند و بلافاصله تمام آن زینتهای ساده را خدمت پیغمبر رساندند و پیغام دادند در هر راهی که صلاح میدانند، هزینه کنند. رسول اکرم نتوانستند خوشحالی خود را پنهان سازند؛ با خرسندی تمام، سه مرتبه فرمودند:
🌸 فداها أبوها 🌸
پدرش به فدایش باد
⬅️ إحقاق الحق، ج 25، ص 279. بحارالا نوار، ج 43، ص 20، ح 7
🌈 اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
💐 @jqkhhamedan 💐
#حکایت
🌹 محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و از مشكلات زندگى شكايت كردم . امام عليه السلام به كنيز دستور داد كيسه اى كه چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود:
با اين پول زندگيت را سامان بده .
عرض كردم :
فدايت شوم ! منظورم از شرح حال اين بود كه در حق من دعا كنى !
امام صادق عليه السلام فرمود:
بسيار خوب دعا هم مى كنم .
و در آخر فرمود:
مفضل ! از بازگو كردن شرح حال خود براى مردم پرهيز كن !
اگر چنين نكنى نزد مردم ذليل و خوار مى شوى . بنابراين براى دورى از ذلت ، درد دلت را هرگز به كسى نگو!
📚داستان های بحارالانوارج4
💐 @jqkhhamedan 💐
#حکایت
🌹 مرحوم آقافخرتهرانی به نماز جماعت و اول وقت و همچنين نماز شب اهميّت ميداد
🍃 آیت الله مبشرکاشانی:
🌹مرحوم آقافخر حتي الامکان اول وقت، نماز ميخواند و ميفرمود: مراد از اول وقت، اولِ وقتِ امکان است.
اول وقت، براي مريض و مسافر و ذوي الاعذار، وقتي است که از جهت طهارت و رفع عذر، تهيّأ و آمادگي داشته باشند.
نماز اول وقت، شرط لازم برای سلوک إلی الله و وصال به محبوب و معبود است و در روایت متواتره سفارش و ترغیب و امر به رعایت و محافظت اوقات صلاه شده است.
رسول خدا، صلى الله عليه وآله، فرمود:« مَا مِنْ عَبْدٍ اهْتَمَّ بِمَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ وَ مَوَاضِعِ الشَّمْسِ إِلَّا ضَمِنْتُ لَهُ الرَّوْحَ عِنْدَ الْمَوْتِ- وَ انْقِطَاعَ الْهُمُومِ وَ الْأَحْزَانِ وَ النَّجَاةَ مِنَ النَّار.. » یعنی: بنده ای نیست که به اوقات نماز اهتمام ورزد مگر این که برایش راحتی هنگام مرگ و برطرف شدن همّ و غم ، و نجات از آتش دوزخ را ضمانت کنم.
و امام صادق علیه السلام، فرمودند:« امْتَحِنُوا شِيعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَا » یعنی شیعه ما را هنگام اوقات نماز آزمایش کنید که چگونه (اوقات فضیلت نماز را) رعایت می کنند.
مرحوم آقافخر به نماز شب نیز، بسيار اهميّت ميداد و در طول معاشرت نديدم نماز شب را ترک کند، زیرا سالک الی الله به هر مقامی که برسد با تهجد و شب زنده داری و نماز شب می رسد، همان طور که امام حسن عسکری(ع) فرمود:« وصال إلی الله،عز و جل، سفری است که هرگز محقق نمی شود الّا با شب پیمایی(تهجد و شب زنده داری) »
🌸 هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
🌸 از یمن دعای شب و ورد سحری بود
مرحوم آقافخر،سعياش بر اين بود که نمازهاي يوميّه را به جماعت بخواند، بيشتر اوقات در نماز جماعت آيت الله بهاءالديني، آيت الله بهجت و آيت الله اراکي شرکت ميکرد و چه بسيار به اتفاق ايشان در نماز جماعت اين حضرات و نيز در نماز جمعه که توسط آيت الله اراکي(ره) در قم اقامه ميشد حاضر می شدیم گرچه نماز ظهر را نيز احتياطاً ميخواند ،و در سفرهای مشهد نیز در نماز جماعت آیت الله مروارید و آیت الله عبدخدایی(مشهور به حاج شیخ غلامحسین ترک) شرکت می کردیم.
و هرگاه فرصت نميشد که به مساجد و نماز جماعت حضرات آيات برويم، نماز جماعت در منزل به امامت حاج آقا فخر برپا ميشد.
📚 سردلبران
💐 @jqkhhamedan 💐
#حکایت
♦️قصاب شهید؟
این جوانمرد شهید:
۱. همیشه با وضو بود.
۲. می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت : الحمدلله. ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه.
۳. هیچ کس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. سمت گوشت، همیشه سنگین تر بود.
۴. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت
می خواست عبدالحسین دریغ
نمی کرد. می گفت:
«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست».
۵. وقتی می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ ومی داد دستش.
۶. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیاد داشت را دو برابر پولش گوشت می داد.
۷. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمی گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما. ما بقی پولت ».
۸. عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.
این جوانمرد، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و سرانجام این شهید والامقام با ۱۲ گلوله به شهادت رسید ، شهیدعبدالحسین کیانی ؛ جوانمرد قصاب.
▪️ @jqkhhamedan ▪️
#حکایت
🌺 بنّایی که واسطه حضرت امیر (ع) و علامه امینی شد
🍃حجتالاسلام سید محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف، ملازم علامه امینی بود، گفته است: علامه امینی میفرمود: در یک شب جمعه، زائر حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و مشغول زیارت و دعا بودم، از خدا میخواستم به خاطر حضرت امیر علیهالسلام کتاب «درالسمطین» را که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر به آن نیاز داشتم، برای من مهیا کند.
🍃 در این هنگام، یک عرب ساده و بیآلایش برای زیارت حضرت مشرف شد و از حضرت میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد، یک هفته گذشت ولی کتاب را پیدا نکردم؛ بعد از آن، دوباره برای زیارت مشرف شدم، از حسن اتفاق در وقتیکه مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر کرد که حاجت او را برآورده کرده است.
🍃 وقتی من کلام آن مرد را شنیدم، محزون شدم، چون دیدم امام، حاجت او را برآورده کرده، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است.
🍃 خطاب به حضرت (علیهالسلام) عرضه داشتم: جواب این مرد را دادی و حاجتش را برآورده کردی! اما من مدتی است به خدا متوسل میشوم و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده، آیا من کتاب را برای خودم میخواهم، یا به خاطر کتاب شما؟
🍃 آنگاه گریه برایم مستولی شد و با حالت ناراحتی از حرم بیرون آمدم، آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم، در عالم خواب دیدم که مشرف به خدمت حضرت امیر (علیهالسلام) شدهام و حضرت در آن حال، به من فرمود: ✨آن مرد، ضعیف الایمان بود و نمیتوانست صبر کند ولی تو باید صبر داشته باشی.✨
🍃 از خواب بیدار شدم، صبح سر سفره بودم که در زده شد، در را باز کردم، دیدم همسایهای که شغلش بنایی بود، داخل شد و سلام کرد و گفت: من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است، بیشتر اثاث خانه را به آنجا منتقل کردهام و این کتاب را در گوشه آن خانه پیدا کردم، خانمم گفت: این کتاب به درد تو نمیخورد، آن را به شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن، شاید او استفاده کند.
🍃 من کتاب را گرفتم، غبارش را پاک کردم و دیدم همان کتاب خطی «در السمطین» است که دنبالش بودم. در این هنگام، بر این نعمت، سجده شکر کردم.
📚 با اقتباس از کتاب علامه امینی جرعه نوش غدیر علامه حسنزاده آملی
💐 @jqkhhamedan 💐
#حکایت
✨ حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
🔸 چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت:
پنج چیز است:👇
1️⃣ تا راستی تمام نشده دروغ نگویم
2️⃣تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
3️⃣ تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.
4️⃣ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
5️⃣ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
حكيم گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده
💐 @jqkhhamedan 💐
💫
#حکایت
روزى امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شد، مردى به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگویى قرار داد. غلامان و اطرافیان امام علیه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبیه کنند.
🔹
امام علیه السلام فرمود: او را رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت :
🔸
عیبهاى من که خداوند آن ها را پوشانده است بیشتر از آن است که تو از آن ها آگاه نشده اى . آیا نیازى دارى که آن را بر آورده سازم ؟
🔹
مرد جسور خجالت زده شد. آنگاه امام علیه السلام عبایى بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند
🔸
پس از این واقعه آن مرد همواره به امام علیه السلام مى گفت : شهادت مى دهم که تو از اولاد پیامبران هستى
■ @jqkhhamedan ■
#حکایت
🌞روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت و عسلها درون بشکه بود و پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود.
🔹پیرزن به مرد بازرگان گفت :
🔸از تو می خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی
تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت ..
🔹سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد ...
🔸آن مرد تعجب کرد وگفت:
🔹ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او می دهی
🔸تاجر جواب داد :
🔹ای جوان او به اندازه خودش در خواست می کند و من در حد و اندازه خودم به او می دهم
🔸اگر کسی که صدقه می داد به خوبی میدانست و مجسم میکرد که صدقه او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد، لذت صدقه دهنده بیش از لذت گیرنده بود.
✔️ این یک معامله با خداست.
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
ارزن عثمانی، خروس ایرانی❗️
در جریان نبرد نادر شاه با عثمانی ها روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه رسیده و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین میگذارد و میگوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید. نادرشاه دستور میدهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها میکنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی میکند و میگوید: برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند ! این ضربالمثل زمانی به کار می رود که کسی از کری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کری قوی تری پاسخ بدهد و این گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند.
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
📚 گلستان سعدی
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد،مدتها در آن رنجور بود و شکرا خدا می گفت.پرسیدنش که شکر چه میگویی؟
گفت:شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی!!
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من،غم آنم باشد
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
آورده اند که بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت برای مدت کمی اطاقی اجاره نمود ولی آن اطاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود به محض وزش باد یا بارانی تیرهایش صدا میکرد .بهلول پیش صاحب خانه رفته و گفت اطاقی که به من داده اید بی اندازه خطرناک است زیر به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف دیوارش شنیده میشود.صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت عیبی ندارد البته می دانید که تمام موجودات به موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و این صدای تسبیح و حمد اطاق است . بهلول گفت: صحیح است ولی چون تسبیح و تحلیل موجودات به سجده منجر میشود من از ترس سجده اطاق خواستم زودتر فکری بنمایم (:
🍁 @jqkhhamedan 🍁
🎇
#حکایت
اعرابی را دیدم که پسر را همی گفت : یا بُنَیَّ إِنَّک َ مَسْئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ وَ لا یُقالُ بِمَنِ انْتَسَبَت یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست
جامه کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیبله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند
لاجرم همچون او گرامی شد
#سعدی
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
مرحوم آیتالله العظمی حاج میرزا جواد سلطان القراء(ره) فرمودند:
در زمان مرجعیت آیتالله العظمی حاج سید محمدحجت کوه کمری عده ای از طلاب خدمت ایشان رسیدند و عرض کردند بیرون بعضی از روحانی ها پشت سر شما حرفهایی میزنند بهتر است حضرت عالی اعلامیه ای صادر کنید و یا در آخر درس خارج این حرفها را تکذیب کنید.
🔹
ایشان نگاهی کردند و فرمودند:
این حرفهایی که میزنند درست است؟
شما این حرفها را باور میکنید؟
عرض کردند خیر هیچ کس باور نمیکند
🔸
آیتالله العظمی حجت کوه کمری(ره) لبخندی زدند و فرمودند:
پس الباطل یموت بترک ذکره
(مرگ باطل به ترک ذکر آن است.)
🍁 @jqkhhamedan 🍁
#حکایت
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت پادشاه مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو پادشاه را، از جمله صدّیقان بودمی.
📜
گر نبودی امید آسان و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر ازخدا بترسیدی
همان گونه کز مَلِک، مَلَک بودی
#گلستان_سعدی
❄️ @jqkhhamedan ❄️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#حکایت
☀️ خدا در همه جا حاضر است
💐 مرحوم شیخ جعفر شوشتری در زهد و تقوی شهرت به سزایی بیافته بود. ایشان سفری از عراق به ایران نمود ، وقتی وارد تهران شد جمعیت زیادی از جمله سفیر کشور روسیه به ملاقاتش رفتند .
👥مردم از آن مرحوم خواستند آنها را موعظه و نصیحت نماید .
ایشان نیز به در خواست مردم ، سرش را بلند کرده فرمودند :
🌟«ای مردم خدا در همه جا حاضر است » و مطلب دیگری نفرمودند
✔️لکن این سخن تکان دهنده ، اثر خودش را بخشید ، به طوری که اشک ها جاری گردیده قلب ها در هم طپیده و حالت مردم به شکل عجیبی دگرگون گردید . جریان گذشت و سفیر روسیه در نامه ای به نیکولا قیصر روس این چنین نوشت :
✉️تا مادامی که این قشر از روحانیون مذهبی در بین مردم هستند و مردم نیز از انها پیروی میکنند ، ما نمیتوانیم کاری از پیش ببریم ، زیرا وقتی جمله ای چنین انقلابی عجیب روحی بوجود میاورد دیگر دستورات و فتواها ی صادره چه خواهد کرد ❓
🌸 @jqkhhamedan 🌸
#حکایت
💐 مرحوم شیخ سبزواری رضوان الله علیه برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند.
🔶 نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟
🔷 آقا جواب داد: خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است!
〽️ چون داخل نیتم ناخالصی خوش آمدن خلق خدا پیش آمده،حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و این بار تنها برای رضای خدا به عیادت بیمار بیایم....
🔔چگونه نیتمان را خالص کنیم؟
👥معمولا دوستان پی نتیجه اعمالند؛ مثلا می پرسند این کار را بکنیم ثوابش چیست و... اگر انسان پی اینها نباشد یعنی:
🔴 به دنبال نتیجه و اینکه عملش چه بلایی را دفع میکند و چه سود و ثوابی می رساند نباشد و هدفش فقط بخاطر رضای خدا باشد آن وقت عملش خالص میشود.
📚 داستان های عارفانه
🌸 @jqkhhamedan 🌸
#حکایت
🔹ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.
وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت.
🚪او قفل سنگینی بر در اتاق میبست.
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد.
به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
🔸نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟
آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
🌟 سلطان گفت:
من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
✨ @jqkhhamedan ✨
#حکایت
🔴 محو شدن كار خير از ديوان اعمال
☀️روزى عيسى عليه السلام با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت عيسى عليه السلام و مصاحبان او بر انديشيد، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد.
🤔 پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم، اما چون اين قوم دوستان خدايند، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مى رفت.
👤 يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مى آيد گفت: يا روح اللّه! اى جان پاك! اين مرد را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست؟ اى عيسى! او را بران كه مبادا شومى گناهان او به ما رسد. عيسى عليه السلام متأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه:
♨️ يا روح اللّه! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد، مجموع را از ديوان او محو كرديم .
📚 داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
✨ @jqkhhamedan ✨
#حکایت
🌷مرحوم آيت الله شيخ محمّد تقي انصاري مي فرمودند : روزی در حرم امام رضا عليه السّلام ، به محضر علاّمه طباطبايی رسیده و با عطش خاصي از ایشان پرسیدم : از آن چیزهایی که اهل البیت علیهم السلام به شما عنایت فرموده اند ، نکاتی را بیان بفرمایید . آن جناب ابتدا خودداری کردند اما ايشان را به امام رضا قسم دادم ، و در اثر آن فرمودند : چیزهای زیادی اهل البیت علیهم السلام عنایت فرموده اند که تنها دو مورد را به شما می گویم :
🍃اوّل اين که : هر گاه نماز می خوانم ، روحم در بالاست و جسم خود را که در حال نماز است ، مشاهده می کنم و در حقیقت روحم از بدنم جدا می شود .
🌷دوم اینکه : مدتی است که شب ها نمی توانم بخوابم ، زیرا می بینم همه موجودات مشغول ذکر خدا هستند و با مشاهده ی آن وضع ، از خوابیدن حیاء می کنم.
.
🍃فرمود : و إن من شی ءٍ الّا یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم. و هیچ موجودی نیست جز آنکه تسبیح و حمد او می گوید ولی شما تسبیح آن را نمی فهمید. سوره ی اسراء،۴۴
📚 ز مهر افروخته ، ص ۲۰۴
✨ @jqkhhamedan ✨
#حکایت
ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند که خردمندان به قربت پادشاهان.
پندی اگر بشنوی ای پادشاه
در همه عالم به از این پند نیست
جز به خردمند مفرما عمل
گر چه عمل کار خردمند نیست
#سعدی
✨ @jqkhhamedan ✨
🌺«ولادتامامهادیعلیهالسّلام»🌺
✅کلید #وجود و #عدم، در دست
علی بن محمد علیهماالسلام است.
👈🏻 این است و أمره إلیکم : «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
◻️ #کلام_فقیه #حکایت #امام_هادی
@jqkhhamedan
#ولایت_مطلقه_حضرت_هادی علیهالسّلام
🎩 قطب الدین راوندی نقل میکند:
متوکّل از هندوستان یک شعبدهباز را احضار کرد.
چون هند مرکز علوم غریبه بود.
⁉️چه خبر است که متوکل با آن قدرت، با آن ثروت، اینجور بیچاره میشود که مهمترین فنّان علوم غریبه را به سامره میآورد؟!
👤 گفت:من از تو یک مطلب میخواهم و آن، این است که #علی_بن_محمد (علیهسلام) را پیش مردم خجل کنی.
🍽 این فحل هندی گفت: مجلسی بیارا، سفرهای بینداز، بر سر آن سفره گردههای نان بگذار، او را هم بیاور، مرا پهلوی او بنشان.
👥 تمام زُعمای قوم، رجال حکومت عباسی، همه هستند (خاقان، علما، وزرا)؛ مجلس آراسته شد، سفره انداخت، امام را کنار شعبدهباز نشاند.
🍪 هنگام غذا شد؛ حضرت دست دراز کرد به گردهی نان، نان پرید، به گردهی نان دوم دست دراز کرد، نان پرید، به گردهی نان سوم دست دراز کرد، نان پرید.
💠همهی حاضرین به خنده افتادند که این جور امام دهم منفعل شد؛ در این هنگام امام صبر کرد او تمام هنر را نشان بدهد.
🦁 متوکّل تکیه داده بود به متکایی که بر آن تکیهگاه، یک نقش شیر بود؛ #حضرت_هادی علیهالسلام دست گذاشت روی همان نقش، یک کلمه گفت: خُذهُ، بگیر او را؛ یک مرتبه شیر پرید، مجلسی نماند، شعبدهباز را بلعید، شیر آمد مقابل حضرت زانو زد، امام دهم اشاره کرد، برگشت به متکأ!
🐍 کاری کرد که #موسیبنعمران علیهالسلام نکرد! موسی عصا را انداخت، سِحر سحره را بلعید؛ اما عصا جسم بود، حجم داشت، ابعاد ثلاثه داشت.
❇️ قدرت الهی را که نشان داد؟
موسی و عیسی و همه باید تماشا کنند.
‼️ نقش و رنگ و... آن هم نقش پرده؛ اشارهای کرد، بدن را خورد، بعد هم برگشت به همانجا، باز شد نقش؛ یعنی چه؟ یعنی کلید #وجود و #عدم، در دست علی بن محمد علیهماالسلام است.
👈🏻 این است و أمره إلیکم : «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
🎙 برگرفته از بیانات حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۲۳/ ارديبهشت/ ۱۳۹۲
◻️ #حکایت #امام_هادی
@jqkhhamedan
#حکایت
نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر❗️
ملکزادهای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی... باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر میکرد. پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت: «ای پدر! کوتاهِ خردمند به که نادانِ بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر.»
📚گلستان سعدی، باب اول (با تلخیص)
🌟 @jqkhhamedan 🌟
#حکایت
کربلایی محبوب، کله پز مومن و قدیمی شهر است. روزی جوانی خوش هیکل وارد مغازه شده و اشکنه برای او می آورند. جوان کاسه را بلند می کند و می گوید: داداش ببخش نمک زیاد ریختم شور شد اگر ممکنه کمی اشکنه بریز.
محبوب کاسه را گرفته و اشکنه می ریزد. سری بعد هم جوان این کار را می کند شاگرد کربلایی محبوب عصبانی شده می گوید: تو نمی دانی چقدر باید نمک بریزی؟
🧂کربلایی محبوب سریع کلام شاگرد قطع یا همان طبق قرآن درء کرده و می گوید: راست می گوید، نمکدان کمی خراب شده و زیاد می ریزد... شاگرد حساب کار می فهمد و دیگر ادامه نمی دهد.
سری بعد که آن جوان به مغازه می آید کربلایی محبوب کاسه او را از اشکنه پر می کند و در گوش شاگرد بعد از رفتن او می گوید: آن جوان کارگری می رود و هیکل اش بزرگ است و با یک اشکنه عادی سیر نمی شود، پس عمدا نمک زیاد می زند تا ما کاسه اش پر کنیم و آبروی او حفظ شود؛ می بینی حتی پولی برای خوردن مخلفات کله پاچه هم ندارد و همیشه با اشکنه از مغازه خارج می شود.
من از روزی که مشکل او فهمیدم کاسه او لبریز می کنم و می بینی او دیگر نمی گوید غذا را شور کرده است..... خیلی ها از شدت شرم و حیاء نیازشان در پشت نیازی پنهان می کنند، آنان فقرای راستین هستند که طبق قرآن
يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً
مصداق شان است.
࿐჻ᭂ🍃 @jqkhhamedan 🍃჻ᭂ࿐