#داستان_امروز
(بازخوانی یک روایت به مناسبت تلاش مذبوحانه ی مدافعان ترویج فساد تحت پوشش شعار زشت کودک همسری!)
«خوشبختی گم شده ...»
دامادم ۱۶ سالشون بود که قدم پیش گذاشتند برای خواستگاری
هنوز نه دیپلم گرفته بودند نه سربازی رفته بودند نه شغلی داشتند ونه سرمایه و ارث و میراثی!
وقتی متوجه شدم دخترم به این وصلت مایلند با توجه به شناختی که ازبلوغ ایشون ازمناظر مختلف داشتم تنها مطلبی که سعی کردم بفهمم اخلاق ومیزان اعتقادات مذهبی دامادم و خانوادشون علی الخصوص مادرشون بود
بعداز شش ماه ارتباط مستمر در قالب مشاوره و بررسی ابعاد مختلف شخصیتیشون خیالم راحت شد
با همسرم ساعتها صحبت کردم(بخوانید بحث) تا راضی شدند فقط برای یکبار خواستگاری بیایند
در همان اولین نگاه به قول قدیمیها انگار آبی روی آتش ریخته باشند مهر دامادم به ناگاه به دل همسرم افتاد
شب خواستگاری نشست مجازی داشتم
فیلم دیدیم
کمی بگو بخند کردیم
دختر پسر یک ساعتی با هم حرف زدند
دور هم شام خوردیم!
مادر آقا داماد از مادرم خدا بیامرز پرسیده بودند: پس مهریه؟ عروسی؟!
مامان بهم گفتند: بابا مثلا خواستگاریه ها!
گفتم: خدا خیرتون بده، هرچی خودتون و خودشون بگید من با پدرشون مطرح میکنم
دختر گفت: ۱۴ سکه
پدرشون رو راضی کردم...
ازدواج نیمه مستقل داشتند و به مدت یک سال و نیم با هم زندگی کردیم
دورهمی خوش میگذشت
عروسی تو یه تالار در شهر دامادگلم برگزار شد دعوتی از طرف ما ۴۳ تا مهمون
با وام ازدواجشون پول پیش خونشون رو دادند و جهیزیه هم وام گرفتیم و قسطی دو سه تا تیکه بزرگش رو برداشتیم
چرخ گوشت و خیاطی و... نگرفتیم
در حد ابتدائیات و شاید کمتر که مجبورند برای مهمان داری ۱۶ نفر از خونه ما وسیله ببرند [ بالاخره بشقابهامو برگردوندند:) ]
با این اوصاف زندگیشون پاگرفت
زنده هستند والحمدلله خوشبخت و پرتلاش با تدوین و عکاسی زندگیشون رو میگذرونند
طوری از خونه ی کوچیکشون عکس میگیرند که خیلیها فکرمیکنند لاکچری ترین زندگی عالم رو دارند
درحالی که برخی همچنان درحال تهمت پراکنیند
هفته پیش خدا بهشون یه گل پسر داد
اسمش رو محمدحیدر گذاشتند
سیسمونی در حدی که بعد از به دنیا آمدن بچه مجبورشدیم برخی از لوازم موردنیاز رو تهیه کنیم
مادرم خدا بیامرز سر ازدواج خودم کمی راحت تر گرفتند
۱۵ ساله بودم
مهریم ۷۲ سکه که همون سالهای ابتدایی بخشیدم
منزل همسرم ادامه تحصیل دادم
الان در حال گذراندن دوره دکتری هستم
دروس طلبگی رو هم
فعالیت اجتماعی در کنار رسالت اصلی مادری و همسری،
۲۵ سال از زندگی مشترکمون میگذره همچنان مستاجریم و همچنان خوشبخت
دوستان؛ باورتون بشه یا نه
بعد مادی زندگی رو زیادی جدی بگیرید اسیرتون میکنه(این رو کسی داره میگه که طعم فقر رو بارها با تک تک سلولهای بدنش به سخت ترین اشکال چشیده)
این جمله کتاب دینی دبستان که مبنای قرآنی داره حلال همه مشکلاته اگر واقعا باورش کنیم:
«دنیا مزرعه ی آخرت است»
اگر اینو باور کنیم بحثمون که میشه دیگه سعی در تخریب هم نمیکنیم که نیاز به تسلیحات برای ضربه بیشتر باشیم و بدویم دنبال مهریه و حق طلاق و استفاده اززور مردانه و...
اگر باور کنیم این دنیا گذراست در بدترین شرایط به خودمون میگیم #یا_میگذره_یا_حل_میشه وباتوکل، سخت ترین مشکلاتو تحمل میکنیم وتلاش میکنیم برای سعادتمندی خودمون و اطرافیانمون بدون چشمداشت
بیایید یکبار به این حرفهای ساده خوب فکر کنیم
خوشبختی با سخت گیری های اینچنینی بدست نمیاد🌺
#داستان_امروز
«تابلوی ۱۲ میلیاردی و ساعت پنجاه تومنی»
ساعت حدود نه و نیم شب بود داشتیم با عجله از راهروی خروجی سمت غرب متروی انقلاب به سمت بیرون میرفتیم که صدای زن جوانی که دختر دو سه ساله اش را بغل کرده بود میخکوبم کرد به زمین؛
ساعتم را میخرید؟ ...
اول فکر کردم شاید اشتباه شنیدم
به خانم جلیلی گفتم:چی گفت؟!
گفتند:کی؟!
گفتم:همین خانمه
برگشتم
با دیدن ساعت مچی نقره ای که از انگشت سبابه ی لرزانش آویزون بود
مطمئن شدم نه متاسفانه اشتباه نشنیده بودم
گویا سقف راهرو آوار شد رو سرم
و دوباره همون گزاره های همیشگی که مدام بهم تذکر میدن ...
در عرض کمتر از ده ثانیه به جمع بندی رسیدم:
_ یک خانم جوان
_ تنهایی و فقر
_ شب
_ دختر بچه خردسال
و ...
گویا همه ی مولفه های آسیب یکجا جمع بود!
بهشون گفتم: چند؟ چرا؟
گویا متوجه نگرانی نگاهم شده باشند شروع کردند به درد دل ...
شنیدم و درد کشیدم
بگذریم از اینکه چه شد و چه کردیم
اما وقتی به این تیتر برخوردم داغ دلم تازه شد:
تابلوی آیدین آغداشلو با ۱۲.۵ میلیارد ،رکورد هنر ایران راشکست، فروش ۵.۹ تا۶.۷ میلیاردی آثار تناولی!!!
هنر ایران؟!
کاش مینوشت تابلوای به قیمت جان هزاران ایرانی به فروش رفت
هنر ایران؟!
کاش بنویسند ساعت یک زن جوان به قیمت نان
نه!
به قیمت حیثیت به قیمت جان
به فروش میرسد ...
✍م.طالبی دارستانی
@jqkhhamedan