نگاه خدا
من و انتخابات۲
بعد از انتخابات هفتاد و شش من دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شدم. از روز ورودم به دانشگاه ، تقریبا همیشه در التهاب بودیم. آن ایام برای ما مطالعه و مباحثه فقط عامل رشد مان نبود بلکه ابزار مبارزه ای بود که از نان شبمان هم واجبتر بود باید از عقایدمان دفاع میکردیم. صحنه اندیشه و فرهنگ و سیاست همه اش پر التهاب بود. دانشگاه هم کانون این درگیریها بود. اما در آن میان برخی از بچه ها پر دغدغه تر بودند. بعضی که نامهایشان را ببرم باورتان نمیشود که ما با هم رفیق بودیم. امروز هر کدام کاره ای شده اند و همه از جوانان موثر و پیش روی انقلابند. اما هر کدام در یک جریان فکری و فرهنگی و سیاسی متفاوت قرار گرفته اند. از احمدی نژادیهای دوآتیشه تا عضو جنبش عدالتخواهی و مدیران جبهه پایداری و نزدیکان به قالیباف و اصولگراهای سفت و سخت و خلاصه مجموعه متنوعی که الان که نگاه میکنم خنده ام میگیرد چطور ما اینقدر با هم رفیق بودیم و هستیم ولی این قدر متنوعیم. گاهی بچه ها همان زمان هم بحث میکردند، قهر میکردند اما توی هیات که جمع میشدیم یا خانه شهدای دانشگاه با هم میرفتیم و روضه میخواندیم و سینه میزدیم و احساس میکردیم به عمق یک تاریخ و بلکه بیشتر و بیشتر با هم همدلیم.
حسین وظیفه عالی، علیرضا معاف، میثم نیلی، محمدحسین ساعی، میثم اکبرزاده، محسن مقصودی، رضاجوهرچی، سیدرضا مرتضوی، محمد حسنی و خلاصه خیلی ها که شاید اسمهایشان را شنیده باشید یا بشناسید.
یادم میآید سال هشتاد بود. ایام انتخابات. با برخی از این رفقا و شاید همه شان همه تلاشمان را آن زمان میکردیم که خاتمی دوباره انتخاب نشود. و احمدآقای توکلی رای بیاورد.
در بین بچه ها کسانی بودند که من به حال و روزشان غبطه میخوردم، شب و روز نداشتند و مشغول تلاش برای انقلاب بودند. بی چشم داشت. روزی که خاتمی دوباره رای آورد یادم نمیرود. غروب بود داشتم میرفتم مسجد دانشگاه، یکی از همین دوستانم را دیدم (که اسمش را نمیاورم شاید راضی نباشد)، همه ناراحت و پنچر بودیم. تا مرا دید با غصه گفت:«علی! احساس میکنم خدا هم دیگه نگاهمان نمیکند» آنقدر این حرف در ذائقه ام تلخ آمد که هنوز تلخیش زیر زبانم است. خواستم بگویم این چه حرفی است میزنی؟ ولی دیدم مثل آدم مصیبت زده ایست که گفتن من فایده ای برایش ندارد.
آنجا احساس می کردم، فهم ما از سیاست هنوز اشکالات جدی دارد. ما هنوز پختگی لازم برای درگیری در صحنه را نداشتیم. احساس آرامش امام و حضرت آقا متکی بر یک فهمی از مردم بود که ما آن فهم را نداشتیم. خلاصه خیلی دوست داشتم و دارم که همه به این نکته بیندیشیم که چه چیز این چنین ناامیدی عمیقی را در جان یک انقلابی شکل میدهد؟ ناامیدی که هنوز هم در گفتار و رفتار بسیاری از دوستانم میبینم و برایشان غصه میخورم.
#علی_مهدیان