eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
9.8هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_دویست_وسی - اون از بی توجهی شما به شدت آسیب دیده. آسیب روحی که می تونه همه زندگ
🍃🍒 💚 مادر شروین که از این حرف خیلی عصبانی شده بود گفت: -این پسره احمق فکر کرده چهار روز از این خونه رفته هر غلطی دلش می خواد می تونه بکنه؟ می دونم باهاش چه کار کنم شاهرخ همچنان خونسرد گفت: -چرا از اختلاف فکر اون با خودتون اینقدر برآشفته می شید؟ چرا اون باید باب طبع شما زندگی کنه؟ قبول کنید بعضی چیزها اگر براساس میل خودش باشد ضرری براش نداره مادر داد زد: -مسایل خصوصی ما هیچ ربطی به شما نداره - به من ربط نداره ولی به پسر شما چرا، تحمیل های شما داره زندگی رو برای اون سخت می کنه مادرشروین با عصبانیت بلند شد. - من اجازه نمی دم شما برای من تعیین تکلیف کنید - چنین قصدی ندارم فقط دارم هشدار می دم. شروین رو بیشتر درک کنید - بفرمائید بیرون آقا شاهرخ بلند شد و مادرش ادامه داد: -من هم به شما هشدار می دم که توی زندگی خصوصی مردم دخالت نکنید. هانیه؟ راه خروج رو بهشون نشون بده این را گفت و همان طور که غرغر می کرد از سالن خارج شد. - آدم پیدا کرده. با این قیافش! شاهرخ که از حرف زدن مأیوس شده بود به حرفهای مادر شروین لبخندی زد. بعد نگاهش را به طرف شراره که روی مبل نشسته بود و به او خیره شده بود چرخاند. شراره لبخند کوچکی زد. شاهرخ هم لبخند زد. مادر سرش را از در سالن آورد تو: - شراره! بیا ببینم شراره دوان دوان به سمت مادرش رفت. هانیه به سمت در اشاره کرد: - بفرمائید آقا شاهرخ پالتو و شال گردنش را برداشت و راه افتاد. وقتی از در بیرون رفت هانیه پرسید: -آقا؟ حال آقا شروین خوبه؟ شاهرخ با مهربانی گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒