eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وسه پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرفتی؟ من خ
🍃🍒 💚 -بشین سعید، زشته و رو به آن یکی هم تشر زد: - تو هم بس کن داوود. حالا این یه چیزی گفت، تو چه کاره مهدوی هستی که ترش می کنی؟ داوود با عصبانیت دستش را به طرف سعید تکان داد و گفت: -همه مهدوی رو میشناسن. می دونن چه جور آدمیه. وقتی پشت سر اون اینجوری می گه. حتماً پشت سر ما بد ترش رو می گه سعید پوزخندی زد. - تو؟ تو اگه آدم بودی روبروت باهات حرف می زدم - هر کی تو رو نشناسه من می شناسم. تنها کسی که تو می تونی رو دررو باهاشون حرف بزنی دختران. کیه که ندونه از وقتی مهدوی اومده تو و شروین با هم مشکل پیدا کردین؟ جیب شروین رو از دست دادی می خوای اینجوری زهرت رو بریزی بچه ها نگاهی به هم انداختند و زیر لب خندیدند. سعید که متوجه این خنده هاشد جوشی شد. بلند شد، دستش را روی میز کوبید و با خشم در چشمان داوود خیره شد و گفت: -اگه ثابت کردم چی؟ داوود ساکت بود. یکی از بچه ها گفت: -راست می گه داوود. مگه نمی گی دروغ می گه؟ اگر ثابت کرد چی؟ سعید نیشخندی زد: -جا زدی؟ به مهدوی جونت شک داری؟ - به اون اعتماد دارم ولی به تونه! سعید دو دستش را روی میز گذاشت به طرف جلو خم شد و آرام گفت: - خودت هم می دونی خیلی نمیشه بهش اعتماد کرد داوود بلند شد و سعید عقب رفت. دستش را دراز کرد. سعید می خواست دستش را بگیرد که داوود دستش را عقب کشید و گفت: -اگر نتونی ثابت کنی؟ - اگه تونستم؟ داوود لحظه ای مکث کرد و همانطور که در چشمان سعید خیره شده بود گفت: - دور دانشکده رو کلاغ پر می رم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒