eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهل_ودو -سرکلاس توضیح میدم - اون دفعه گفتی اوایل دانشجوئی زیاد از درس خوشت
🍃🍒 💚 شاهرخ ساقه علفی را که توی دهانش میچرخاند بیرون آورد و گفت: - گاهی ذهن و فکرت مشغول یه چیزی می شه و بعد می فهمی اونی که تو دنبالش می گردی چیزیه که پشت این قایم شده و این همش یه بهانه بوده تا به مقصد اصلی برسی. من معتقدم خدا اگر کسی رو دوست داشته باشه عاشقش می کنه و اگر بیشتر دوستش داشته باشه عشقش رو ازش می گیره - خب تو قاطی داری - کسی که میخواد کنکور قبول شه از خواب و خوراک و تفریحش میزنه تا به هدفش برسه. برای رسیدن به چیزهای بزرگ باید از چیزهای کوچیک گذشت - و حالا تو به چه چیز بزرگی رسیدی؟ قبل از اینکه شاهرخ حرفی بزند صدای اذان بلند شد: - الله اکبر، الله اکبر شاهرخ اشاره ای به سمت صدا که از گلدسته مسجد نزدیک پارک می آمد کرد و گفت: -خودش جوابت رو داد بعد به ساعتش نگاه کرد و گفت: -چه زود ظهر شد؟ کی کلاس داری؟ شروین که به گلدسته ها خیره مانده بود جواب نداد. شاهرخ به شانه اش زد: -اخوی؟ با شمام شروین که تازه به خودش آمده بود تکانی خورد و گفت: -ها؟ کلاس؟ ساعت1 - پس می شه نماز بخونم بعد بریم. مسجد نزدیکه شروین سری تکان داد. وقتی شاهرخ دم حوض وضو می گرفت. شروین کنار دیوار ایستاد و یک پایش را از زانو خم کرده به دیوار پشتش زده بود و شاهرخ را نگاه می کرد. وقت نماز گوشه مسجد نشسته بود، زانوهایش را بغل کرده بود و به آدم هائی که در صف ایستاده بودند و خم و راست می شدند نگاه می کرد. نگاهی به محراب و کاشی های آبی اش انداخت. همینطور نگاهش را بالا برد تا به پنجره های کنار سقف رسید و از آنها به آسمان خیره شد. نفهمید چقدر طول کشید یکدفعه شاهرخ را جلوی خودش دید. - به چه می اندیشی؟ -داشتم فکر می کردم واقعاً این خم و راست شدن فایده داره؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒