eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
263 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan110 جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود_ودو سعید دستش را کشید. - وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ م
🍃🍒 💚 - رفیقت اومده تو رو ببینه شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با خنده ای شیطنت آمیز دستش را به طرف آرش دراز کرد. آرش توجهی نکرد و مشغول پوشیدن دستکشش شد. بابک چشمکی به شروین زد و رو به آرش گفت: -شروین اومده اینجا با تو بازی کنه - من با هر کی که بخوام بازی می کنم - منم اگر می ترسیدم ببازم بازی نمی کردم آرش با عصبانیت به سعید نگاه کرد. سعید سری تکان داد: -دروغ می گم؟ آرش به زور جلوی عصبانیتش را گرفت. - کمتر از 35 تا شرط نمی بندم شروین با لحن موذیانه ای گفت: -خوبه مشغول بازی شدند. بی توجه به اطراف سعید دور میز چرخی زد. کمی دورتر از میز کنار بابک ایستاد. خنده تصنعی از روی لب بابک کنار رفت. - چی شد؟ -تیزتر از این حرفاست. حاضر نمیشه پول زیادی رو کنه. نمیشه خرش کرد. زمان می خواد - عیب نداره. اینجوری بهتره، کمتر هم تابلو میشه. کاری کن پاش از اینجا قطع نشه شروین آنطرف میز بود.توپش را زد و به سعید نگاه کرد. سعید هم لبخندی زد. - می رم اونور، شک می کنه بازی بالا و پائین می شد. تفاوت زیادی با هم نداشتند. آرش نگاهی به بابک کرد. بابک با سر تائید کرد. آرش با یک ضربه دوبل دوتا توپش را انداخت توی پاکت. مغرورانه نگاهی به شروین کرد. شروین چوب را گذاشت و پول را درآورد... از باشگاه که بیرون آمدند شروین گفت: -من بالاخره حال اینو می گیرم - باز خر شدی؟ این بازیش بهتر از توئه. باهاش کل کل نکن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒