eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
263 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan110 جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_ونه گاهی می خوام خودم رو از این تلاش بیخود خلاص کنم. مرگ یه بار، شیون یه با
🍃🍒 💚 شاهرخ همان طور که می رفت صدایش از راهرو آمد: -من نون مفت به کسی نمی دم. دم حوض، با صابون شروین هم تعجب کرده بود هم خنده اش گرفته بود. وقتی شاهرخ برگشت و شروین را دید که روی تخت نشسته بود و دست های شسته و خیسش را دور از بدن نگه داشته بود زد زیر خنده و گفت: -الان به پرستار می گم دست کش ها رو بیاره دستتون کنه جناب دکتر بعد پیازها را جلویش گذاشت. - پوست بگیر، ریز خرد کن شروین به پیازهای جلوی خودش و گوجه هایی که جلوی شاهرخ بود نگاه کرد و پرسید: -چرا پیازها مال من؟ من گوجه خرد می کنم -من به پیاز حساسیت دارم -قضیه گچِ دیگه! شاهرخ نیشخندی زد. شروین مشغول پوست کندن شد و بعد هم خرد کرد. شاهرخ زیر چشمی می پائیدش. -کاملاً مبتدی! شروین سرش را بالا گرفت. اشک از چشم هایش جاری بود. شاهرخ قاه قاه خندید. گوجه ها خرد شده بود و شاهرخ منتظر بود تا شروین کارش تمام شود. بالاخره پیازها خرد شد. شروین در حالیکه یک چشمش را بسته بود و یک چشمش اشک ریزان بود، دماغش را بالا کشید و بشقاب را به طرف شاهرخ گرفت. وقتی شاهرخ رفت. دست و صورتش را شست. شاهرخ که بشقاب و لیوان هایی را که آورده بود روی تخت می گذاشت گفت: -تا نیم ساعت دیگه غذای مخصوص سرآشپز آماده می شه... نیم ساعت بعد سفره پهن شده بود. بشقابی املت برای شروین ریخت. شروین با قاشق املت را هم زد و با لحن خاصی گفت: - پیازهاشو میشه جدا کرد و ابروهایش را بالا برد. شاهرخ لقمه ای در دهانش گذاشت. - خیلی بد نشده. نترس نمیمیری شروین مشغول شد. -هر شب املت؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒