جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهشت -تو فقط با سعید دوستی؟ -حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم -چطو
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_ونه
-ترجیح می دم با آدمها راحت باشم. از کلمات دست و پاگیر خوشم نمیاد. چرا راحت حرف زدن بی ادبیه؟ ادب آدمها رو از هم دور می کنه
-دور شدن همیشه بد نیست. رعایت فاصله ایمنی با ماشین جلویی آدم رو ازش دور می کنه اما حفظش به نفع هر دوئه
-یعنی اگر من به تو نزدیک بشم می خوریم به هم؟
شاهرخ خندید.
-همه تصادفها جسمی نیست
شروین شانه ای بالا انداخت.
-اینم نظریه
شاهرخ برگه هایش را جمع کرد و توی کیفش گذاشت، بلند شد و گفت:
-ببخشید، من کلاس دارم
شروین بلند شد.
-اگه دوست داری می تونی همین جا بمونی
-نه، می رم بیرون، دیگه کم کم سعید میاد
وقتی شاهرخ از پله ها بالا رفت. شروین وارد حیاط شد و روی یکی از صندلی ها نشست. دست هایش را باز کرد و روی تکیه گاه صندلی گذاشت. پایش را روی هم و سرش را عقب انداخت و چشم هایش را بست تا آفتاب اذیتش نکند. آفتاب پائیزی گرمای مطبوعی داشت.
-سلام آقای کسرایی
سرش را بلند کرد. چند تا از دخترهای کلاس بودند. از دیدنشان تعجب کرد. جواب سلام را داد. یکی شان گفت:
-ببخشید، ما چند تا سوال داشتیم، گفتیم شاید شما بتونید جواب بدید
-خب از استاد بپرسید
- کلاس دارن. از چند تا از بچه ها پرسیدیم، نتونستن حل کنن. بچه ها می گن شما مسئله ها رو حل می کنید. شاید بتونید اینها رو هم حل کنید
-بعد از کلاس ازشون بپرسید. تا ابد که کلاس ندارن
-حالا اگه شما جواب بدید چی میشه؟
حوصله نداشت.
-خسته ام. حوصله مسئله حل کردن ندارم
دخترها نگاهی به هم انداختند
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒