جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهفت شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که میگذره
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وهشت
-تو فقط با سعید دوستی؟
-حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم
-چطور پسریه؟
-لنگه کفش تو بیابون نعمته
شاهرخ حرفی نزد.
-اما فکر کنم تو زیاد ازش خوشت نمیاد
-من از هیچ کس بدم نمیاد اما به هرکسی هم اعتماد نمی کنم
-مگه سعید رو میشناسی که اعتماد نمی کنی؟
-وقتی راه درست مشخصه مقدار فاصله از اون نشون دهنده زاویه انحرافه
-من و سعید خیلی شبیه هم هستیم
شاهرخ با همان لبخند همیشگی جواب داد.
-تفاوت ها تون بیشتره
شروین که معلوم بود این بحث چندان برایش خوشایند نیست گفت:
-از بحث هایی که مجبور باشم فقط شنونده باشم خوشم نمیاد
شاهرخ همانطور که روی کاغذهایش خم می شد گفت:
-راجع به چیزی بحث کن که دوست داری
-تو اون پائین چه کار می کنی؟
-دارم چیزی می نویسم
-جداً؟ فکر کردم داری پنچرگیری می کنی
شاهرخ سرش را بلند کرد. عینکش را برداشت. دستش را کنار چانه اش گذاشت و صورتش را به آن تکیه داد و گفت:
- خیلی راحت حرف می زنی
-ناراحت شدی؟
-با همه همین طور حرف می زنی؟
-با دوستهام. اینجوری راحت ترم. دوست داری استاد من باشی؟ خشک و رسمی؟
-اگر می خواستم استادت باشم الان اینجا نبودی. فقط می خوام بدونم چی تو ذهنته
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒