جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وچهار •فصل هشتم• - قبول نیست تقلب کردیمن دیدم،سعید به توپت ضربه زد! سعید
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وپنج
- این بار بابک هست
- من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم بیارن دنبال بهونه ان که از زیر پول دربرن
شروین که از این حرف عصبانی شده بود:
-از تو می ترسم؟ حالا نشونت می دم کی کم می آورده!
دست کرد توی جیبش و تراولی درآورد و گذاشت روی میز. بابک گفت:
-50 تومن؟ زیاده!
سعید سوتی زد و شروین همان طور عصبانی گفت:
-من اینو پیشنهاد می دم هرکی نداره هری
آرش نگاهی به بابک کرد. بابک آرام سری تکان داد. قبول کرد و گفت:
- این شد. حالا می شه بازی کرد
بازی را شروع کردند. آرش با نگاههایش از بابک خط می گرفت. بابک که سیگاری گوشه لبش گذاشته بود با اشاره هایش مسیر بازی را مشخص می کرد. آرش از نگاه بابک چیزی را فهمید که عصبانی اش کرد اما سعی کرد خونسرد باشد. شروین آن قدر غرق بازی بود که اصلاً متوجه نگاه ها نشد. بازی تمام شد و شروین برد. بابک شروع کرد به دست زدن.
-حالا چی می گی آرش؟
-می گم آدم خر شانسیه، همین!
سعید رو به آرش گفت:
-خودت گفتی پول. چرا مثل بوقلمون باد کردی؟
آرش اخمی به سعید کرد و رفت. بابک پول را درآورد و به شروین دراز کرد.
-من با آرش شرط بستم
-به جای تو ازش می گیرم
شروین پول را گرفت، سعید پول را از دستش قاپید.
-ببینم واقعیه؟
از در سالن که بیرون می آمدند شروین گفت:
-باورش نمی شد هر دو بار ازش ببرم بچه قرتی
-خب راه افتادیا، نه به اولش که به زور می اومدی نه به حالا که شرط بندی هم می کنی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒