eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
10.3هزار ویدیو
263 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan110 جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_ودو -خر شدم، با اون ضایع بازی که قبلش درآوردم گفتم شاید اینجور بهتر باشه -ح
🍃🍒 💚 شروین لبخندی زد و سر تکان داد. سعید که داشت شیشه عینکش را تمیز می کرد نگاهی به شیشه اش انداخت،عینک را به چشم زد و گفت: -بی خیال. امروز می خوای حال آرش رو بگیری؟ اون روز خیلی کرکری می خونه شروین شانه ای بالا انداخت. سعید زیر چشمی نگاهی به شروین کرد. -ممکنه فکر کنه ترسیدی. مخصوصاً با اون باخت آخری. البته شاید بهتر باشه محلش ندی. هرچی می خواد فکر کنه شروین جوابی نداد... وسط بازی دو تا از بچه ها بود. وقتی تمام شد آرش گفت: -همه حال این بازی به شرط بندیشه. پول بیشتر هیجان بیشتر. البته خیلی ها دوست دارن مثل دخترا فقط دوستانه بازی کنن شروین نگاهی به سعید کرد. آرش ادامه داد: - شاید هم می ترسن -کسی با من بازی نمی کنه؟ بابک گفت: - با من بازی کن سعید خندید وگفت: - تو پول می خوای همین جوری بگو -تو و شروین تا حالا با هم بازی نکردید نگاهی به هم انداختند. -پایه ای؟ -سر چند؟ وقتی شروین سرش را به علامت" نمیدونم" تکان داد سعید گفت: -می خوام یه موزیک پلیر هدفونی بخرم. 350 تومن کم دارم. باباهه هم راضی نمیشه. باید جورش کنم -و حتماً از جیب من؟ و اگه باختی؟ - جهنم، یه ماه دیگه می خرم بازی هایشان در حد هم بود. یکی شروین، یکی سعید، توپ آخر مال شروین بود. اگر توپ نارنجی را در پاکت می انداخت برده بود. نگاهی به سعید کرد. لبخندی زد. توپ را زد. توپ سفید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒