eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
10.3هزار ویدیو
263 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan110 جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وهشت -اوایل دانشجویی زیاد از درس خوشم نمی اومد. شاید چون درگیر مسائلی شدم
🍃🍒 💚 گاهی می خوام خودم رو از این تلاش بیخود خلاص کنم. مرگ یه بار، شیون یه بار بعد نفس عمیقی کشید و ساکت شد. شاهرخ با نگاهی دلسوزانه به شروین خیره شد. -چرا خلاص نمی کنی؟ شروین سر چرخاند . شاهرخ ابروهایش را بالا برده بود و نگاهش میکرد و منتظر جواب بود.دوباره به نقطه قبلی خیره شد. -نمی دونم. شاید چون جرأتش رو ندارم شاهرخ با قاطعیت گفت: -نه! امیدواری. با خودت می گی شاید اون جلو چیز بهتری باشه. شاید بشه بعضی چیزا رو عوض کرد -حرفهای خودم رو تحویلم می دی؟ -پس خودت هم میدونی چرا موندی. فکر نمی کنم اسم دیگه امید ترس باشه. چرا سعی می کنی امیدی رو که داری ترس ترجمه کنی؟ -امید یا ترس. خیلی فرق نداره. به هرحال هیچ کدومش اوضاع رو عوض نمی کنه شاهرخ لبخندی زد. بشقابها را جمع کرد وگفت: -می خوای بری؟ -چطور؟ -می خوام ببینم برا چند نفر غذا بپزم -بگو چی می پزی تا ببینم هستم یا نه -غذای شاهانه یک مرد مجرد چیه؟ املت با تخم مرغ اضافه، پیاز و دوغ -کشنده که نیست؟ - تا حالا که نبوده شروین زیر لب گفت: -حتی اگه باشه هم بهتر از اون پیتزاهای کوفتیه شاهرخ که می خواست حال شروین را عوض کند بلند شد و گفت: -پس پاشو دستهات رو بشور. تو که نمی خوای با این دست هات پیاز پوست بگیری؟ -پیاز؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒