جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_هفتاد_وهفت می کرد. پله ها زیاد یا بلند نبودند برا ی همین می توانست داخل اتاق ها
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_هفتاد_وهشت
-اوایل دانشجویی زیاد از درس خوشم نمی اومد. شاید چون درگیر مسائلی شدم که برام زود بود. برای همین چند سال رو از دست دادم. لیسانسم رو 5 ساله گرفتم. مدتی طول کشید تا یاد بگیرم جلوتر از زمان حرکت نکنم و به جای فکر کردن به آینده از الانم لذت ببرم
شروین که از این حرف تعجب کرده بود گفت:
- یعنی بدون برنامه؟ هرچه پیش آید خوش آید؟!
- برنامه ریزی یعنی درک صحیح حال. اگر در هر لحظه بهترین کار رو انجام بدی به هدفت نزدیک تر می شی. برنامه ریزی یعنی شناخت نه غرق شدن در آینده
شاهرخ این را گفت و میوه را به سمت شروین گرفت. شروین سیبی را برداشت و با کارد مشغول پوست گرفتن شد. شاهرخ هم سیبی را برداشت و همان طور که گاز می زد گفت:
-توی این مدت متوجه شدم که خیلی کم حرفی، همیشه همینطوری؟
شروین تکه ای از سیب را در دهانش گذاشت.
-گاهی آدمها حرفی برای گفتن ندارن، اما گاهی حالی برای حرف زدن ندارن
-درک میکنم. خستگی روحی بدتر از خستگیه جسمیه
شروین دهان باز کرد تا حرفی بزند اما پشیمان شد فقط خیلی کوتاه گفت:
- شاید اما مهم نیست، عادت کردم
- اما به نظر من یه مشکلی هست،درسته؟
به چشمان آبی رنگ شاهرخ خیره ماند.انگار منتظر این سوال بود.احساس میکرد بالاخره یکی پیدا شده است که به حرف هایش گوش کند. دوست داشت حالا که گوشی برای شنیدن پیدا کرده است همه چیز را بیرون بریزد اما مردد بود. شاهرخ که انگار تردیدش را حس کرده باشد با خوشرویی گفت:
- خوشحال میشم اگه بتونم کمکی کنم
- کاری از دست کسی بر نمیاد
- حتی به اندازه گوش دادن به حرف هات؟
شرویننگاهش را از شاهرخ به حوض و گلدانهای کنارش دوخت و گفت:
- نمیدونم! تا حالا حس کردی که بود و نبودت یکیه؟هیچ چیز بدتر از این نیست که احساس پوچی کنی. دوست دارم بذارم برم. اما کجا؟ نمی دونم. شاید اون جلو چیز بهتری باشه، هرچند می دونم اونم مثل الان پوچه. بیخودی تقلا می کنم.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒