جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_ونه -می خوای تا ساعت 2 چه غلطی بکنی؟ - چه می دونم -خب من می دونم. باور کن بهتر
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_چهل
شروین فقط نگاهش کرد و سعید جواب داد:
- شروین. رفیق من
- اسم خودش رو می گم
-پس اسم باباشه؟
-از کجا پیداش کردی؟
- این آقا شروین رفیق فابریک ماست
-نگفته بودی با جنوب شهری ها می پری
سعید با تعجب گفت:
-جنوب شهری دیگه چیه؟
-اینا رو از کجا پیدا می کنی؟ آدم قحط بود که این شده رفیق فابریکت؟
آرش این را گفت و به طرف شروین آمد، نگاهی به سر و وضعش انداخت و گفت:
- قول می دم عمراً اسم بیلیارد رو شنیده باشه
و رو به سعید ادامه داد:
-لباس کهنه های خودته؟ خیلی به تنش زار می زنه. باید می دادی تنگش کنن
همه خندیدند. شروین راه افتاد که برود. سعید دستش را گرفت و به آرش توپید:
- خفه شو آرش
شروین دستش را بیرون کشید. سعید تقلا می کرد که نگهش دارد.
- صبر کن شروین
شروین در چشمان سعید زل زد و گفت:
- به اندازه کافی حال کردم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒