eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 #قسمت_169 حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمیگذشت. پر بود از شبیه
✨🍮🍮 حسام یک روز درمیان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه خودشان به دیدنم میآمد و چشمه ای جدید از محبتش را ارزانی ام میداشت. و صبورانه، صبر به خرج می داد محضِ تحملِ کج خلقی هایِ منوط به روزهایِ بی حالی و دردم. هربار که بی قراریم را می دید صوتِ قرآنش را مسکنی می کرد بر بی تابیم.. و من قطره می شدم از فرطِ خجالت که او سالم است و جوانی هدر می دهد به پایِ نفس هایِ یکی در میانم. مردهایِ مذهبی عاشقترند اما فقط مهربانی شان گره خورده است با حجب و حیا..😌 مدتی به همین منوال گذشت و از نبض نبضِ احساسم آذین بستم خاطراتم را. تا اینکه به ایام محرم نزدیک می شدیم و به واسطه ی حضورِ پروین در خانه، مدام تلویزیون روشن بود و نوایِ عزاداری در فضا می پیچید. حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی می کرد و گنگ، تماشا.. گاهی پای تلویزیون می نشستم و به پیاده روی مردم خیره می شدم. اینها به کجا می رفتند.. ؟؟ این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع می شد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق.. امیرمهدی و دانیال گوشه ای از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر ازگاه گوش تیز می کردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد که اگر باشد ریه تنگ می کنم محضِ مردن. تلویزیون مستندی از پیاده روی میلیونی به سویِ کربلا را پخش می کرد. به طرز عجیبی دلم پرنده شد بال گشود و میل پریدن کرد. چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟؟ یعنی می تونستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟؟ با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم. در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم. عکسها هواییت میکرد. ادامه دارد... @jqkhhamedan