eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮 #قسمت_176 در هجومِ منفی بافی هایم دست و پا میزدم که تقه ای به در اتاقم خورد
✨🍮🍮 عصبانی شد؟؟ مگر رسمِ پرخاشگری را هم میدانست؟؟ چرا نمی‌فهمید؟؟ چرا باور نداشت که روزهایِ عمرم شاید به تعدادِ انگشتان یک دست هم نباشد. چشمانم از فرط اشک،شیشه شد و از تیررس نگاهش دور نماند. کاش نمی‌رفت.. کاش.. در خود پیچیدم و روی تخت جنین وار دراز کشیدم.. صدای نفسهایِ کلافه و عمیقش گوشم را مورد هدف قرار میداد. لحنش آرام و پشیمان بود (ببخشید.. معذرت میخوام.. نباید اونجوری حرف میزدم.. اما به خدا دیوونه میشم وقتی از مردن میگی..) دستم را بلند کرد و بوسید ( مرگ و زندگی دست خداست.. من میرم شما هم منتظر میمونی تا برگردم.. به خدا دلم داره واسه رفتن پر میکشه.. اما اگه شما راضی نباشی...) سرش را روی دستم گذاشت و سکوت کرد.. دلش کربلا بود و تشخیص این عشق نیاز به دانستنِ عرفان و علوم غیب نداشت.. باید با دلش راه میآمدم.. بغضم را قورت دادم و با انگشتان دستم شوخی وار موهایش را کشیدم خ ( نون و چاییمو بده بخورم که دارم از گرسنگی هلاک میشم.. ) سرش را به ضرب بلند کرد با خوشحالی (چشم) کشداری گفت و شکر را به چای اضافه کرد (یه چایی شیرینِ همسر پسند بهت بدم که هیچ جا نظیرشو نخورده باشی..) کنارش نشستم و تکه ای نان به دهانم حواله کردم ( با همین چاییات، قاپمونو دزدی دیگه..) استکان را به دستم داد و مشغولِ لقمه گرفتن شد. (ما رو دستم کم گرفتیاا خانوم.. نصفِ عمرمو تو هیئت امام حسین چایی دم کردمااا.. چایی هایِ ما مدل بچه هیئتیِ.. س ما چیز بد به مشتریامون نمیدیم.. ) لحنش جدی شد وهاله ای از احساس به خود گرفت (سارا نمیدونی .. اونجایی که من دارم میرم، تو این ایام، چایی هاش طعم خدا میده.. ) مگر چایی شیرینتر از این استکانی که به دست داشتم، هم بود..؟؟ ادامه دارد... @jqkhhamedan