eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 💖🍃 بدون عطـر 🔮 بدون برق💫 بدون زر🎉 با عشق❤️ به یاد بانوے دمشق💚 در امن و امان😌 سر میڪنم چـادر🍃" مادرم" را و قدرش را میدانمـ✋🌹 🌸🍃 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @jqkhhamedan
. . °●|تُ♡ رفتـ[🚶🏻]ـے و مدافع حرم شدے●° °●مَـ{🙋🏻}ـن ماندَم و مُدافعِ حَریم شُدم💪🏻●° |💞🍃 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @jqkhhamedan
🌙 بـاهـاش كـن🌷 بـيـار بـهـش💚 بـهـش كـن🍂 ايشون اخلاقش اينجوريـہ☺️ ميبره تا مرز 🍁 بگو نميكنم قـاطے نکـن !😉 باهاش کن باورش‌ڪن! 🙃 هـرچـے بخـوای هسـت نمـيده!!🤗 نميـده ميخواد تورو ببينہ 😊 🌿 ┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄ @jqkhhamedan ┄┅┅✿❀♥️❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 دعای روز چهارشنبه #به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇 💠 @jqkhhamedan
🌱هر روز خود را با بسم‌الله آغاز کنید🌱 🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز. @jqkhhamedan
إنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید 💐 @jqkhhamedan 💐
🍎🍏 با خواص ترکیب و آشنا شوید 🔹 کاهش وزن 🔹 کاهش درد مفاصل 🔹 پوستی صاف و بدون آکنه 🔹 مقابله با سرماخوردگی و آنفلوانزا 💐 @jqkhhamedan 💐
🌺 کند؟🌺 📤پرسش کاربر در گروه: سلام آزمایش خون وضو را باطل‌می کند؟ 📤پاسخ: سلام علیکم از نظر همه مراجع آزمایش خون مبطل وضو نیست. توضیحات بیشتر:👇 چیزهایی که وضو را باطل می‌کنند، عبارتند از: 1⃣ بول 2⃣ غائط. 3⃣ باد معده و روده که از مخرج غائط خارج شود. 4⃣خوابی که به واسطه آن چشم نبیند و گوش نشنود، ولی اگر چشم نبیند و گوش بشنود وضو باطل نمی‌شود. 5⃣چیزهایی که عقل را از بین می‌برد، مانند دیوانگی و مستی و بی هوشی. (۶) 6⃣ استحاضه زنان 7⃣ کاری که برای آن باید غسل کرد مانند جنابت. این موارد مبطل وضو است و غیر از این موارد، هیچ چیز دیگری مبطل وضو نیست. بنابراین خروج خون با آزمایش دادن یا خروج خون هنگام مسواک و... وضو را باطل نمی کنند. 📚منبع: توضیح المسائل مراجع، مساله ۳۲۳. @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این چهارشنبه را کجا برویم؟ به نجـف یا که کربـــلا برویم؟ گر تو هم مثل من دلت تنگ است یاعلی ... مشهد الرضـا برویم 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود و درحالیکه دور می شدند صدایشان را می شنید: -برا 2 تا مسئله حل کردن چه کلاسی م
🍃🍒 💚 - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شدند نگاهی متعجب به شروین ودختر انداختند. دختر که از ناراحتی سرخ شده بود سعی کرد آرام باشد: -فکر نمی کردم دکتر مهدوی من رو پیش همچین آدمی بفرستن. واقعاً متأسفم و رفت. شروین می خواست دوباره سرش را عقب بیندازد که سعید را دید. -کلاس دارم، کلاس دارم. همین؟ -انتظار نداری که تا آخرش بشینم. رفتم حضوری زدم شروین بلند شد. - این دختره کی بود؟ -مزاحم، فکر کرده من هالوام. سعید تو واقعاً احمقی که با همچین موجوداتی سر و کله می زنی - بمیرم واسه تو که با عناصر اناث جامعه هیچ گونه مراوده ای نداشتی و نداری. من بودم از پشت تلفن براشون آواز می خوندم؟ - یه بار یه چهچه ای زدم، کردیم سابقه دار؟ در ضمن آواز خوندن با قربون صدقه رفتن فرق داره - این جماعت رو اصولاً باید خر کرد. اونوقت ببین برات چه کارا که می کنن -ارزش خر کردن هم ندارن - حالا چی بهش گفتی که اشکش رو درآوردی؟ -اشک؟ -از کنارم که رد شد داشت گریه می کرد! شروین جا خورد. - جداً؟ - ازت خواستگاری کرده بود که اینجور زدی نابودش کردی؟ شروین چیزی نگفت ... * می خواست وارد باشگاه شود که سعید دستش را گرفت. -پول داری؟ -آره، قلکم رو شکوندم یه 040 – 030 تومنی دارم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود_ویک - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شدند نگاهی
🍃🍒 💚 سعید دستش را کشید. - وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ می خوای تا عمر داری آرش ولت نکنه؟ -نکنه انتظار داری هر دفعه براش یه تراول بکشم؟ اون دفعه رو کم کنی بود - احمق جان، این دفعه که بدتره. می خواد تلافی اون دفعه رو هم دربیاره - بیخود کرده، من پول مفت ندارم - ولی شروین ... شروین حرفش را قطع کرد. - شروین نداره. چیه؟ نکنه معامله جوش میدی یه چیزی هم گیر تو میاد؟ -چند بار بهت گفتم باهاش کل کل نکن؟ حالا بدهکار هم شدیم؟ حالا که اینجوره، خودت برو که یه وقت نگی پولمو تو خوردی - معذرت می خوام ... تقصیر خودته ... همش طرف اون رو می گیری - خره! من می خوام کم نیاری ... اصلاً به درک . هر غلطی می خوای بکن ... شروین اشاره ای به یکی از میزها کرد. - اوناهاش. دودکشش از یک کیلومتری پیداست. این بابا به تنهایی یکی از عظیم ترین آلاینده های تهرانه... سعید یکی از توپها را هل داد روی میز و پرسید: - آرش کجاست؟ بابک جواب داد: - رفته بوفه، اوناش، داره میاد بعد رو به شروین گفت: - بازم می خوای باهاش کل بندازی؟ -من که کاریش ندارم، اون شروع می کنه - تو هم بدت نمیادها! شروین خندید. صدای آرش از دور می آمد. همه برگشتند. - بابک، من دیگه نمی رم از این یارو خرید کنم، می خواد آدمو بخوره ... با دیدن شروین ساکت شد. بابک بطری ها را از دستش گرفت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود_ودو سعید دستش را کشید. - وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ م
🍃🍒 💚 - رفیقت اومده تو رو ببینه شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با خنده ای شیطنت آمیز دستش را به طرف آرش دراز کرد. آرش توجهی نکرد و مشغول پوشیدن دستکشش شد. بابک چشمکی به شروین زد و رو به آرش گفت: -شروین اومده اینجا با تو بازی کنه - من با هر کی که بخوام بازی می کنم - منم اگر می ترسیدم ببازم بازی نمی کردم آرش با عصبانیت به سعید نگاه کرد. سعید سری تکان داد: -دروغ می گم؟ آرش به زور جلوی عصبانیتش را گرفت. - کمتر از 35 تا شرط نمی بندم شروین با لحن موذیانه ای گفت: -خوبه مشغول بازی شدند. بی توجه به اطراف سعید دور میز چرخی زد. کمی دورتر از میز کنار بابک ایستاد. خنده تصنعی از روی لب بابک کنار رفت. - چی شد؟ -تیزتر از این حرفاست. حاضر نمیشه پول زیادی رو کنه. نمیشه خرش کرد. زمان می خواد - عیب نداره. اینجوری بهتره، کمتر هم تابلو میشه. کاری کن پاش از اینجا قطع نشه شروین آنطرف میز بود.توپش را زد و به سعید نگاه کرد. سعید هم لبخندی زد. - می رم اونور، شک می کنه بازی بالا و پائین می شد. تفاوت زیادی با هم نداشتند. آرش نگاهی به بابک کرد. بابک با سر تائید کرد. آرش با یک ضربه دوبل دوتا توپش را انداخت توی پاکت. مغرورانه نگاهی به شروین کرد. شروین چوب را گذاشت و پول را درآورد... از باشگاه که بیرون آمدند شروین گفت: -من بالاخره حال اینو می گیرم - باز خر شدی؟ این بازیش بهتر از توئه. باهاش کل کل نکن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
مقاصد واهداف 🍃فضیلت و خواص🍃 در فضیلت تلاوت سوره نوح از پیامبر اسلام (ص) نقل شده هر كس سوره نوح را قرائت كند، از مؤمنانی است كه دعای حضرت نوح(ع) شامل حال او می‌شود. از امام صادق (ع) نیز روایت است هر كس كه به خدا ایمان دارد و كتابش را قرائت می‌كند، قرائت سوره نوح را رها نكند. هر بنده‌ای كه با امید به پاداش الهی و شكیبایی در راه خدا سوره نوح را در نمازهای واجب و مستحب خود بخواند خداوند او را در خانه‌های نیكوكاران مسكن دهد. در برخی روایات برای قرائت این سوره خواصی چون رهایی از اسارت، سلامتی در سفر و بهبود وضعیت مالی و همچنین برآورده شدن حاجات نقل شده است. 📚 برگرفته از دانشنامه علوم اسلامی 💐 @jqkhhamedan 💐
👆 آیت الله بروجردی: من نذر کردم اگر عصبانی شدم شش ماه روزه بگیرم!! 💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود_وسه - رفیقت اومده تو رو ببینه شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با خنده ای
🍃🍒 💚 - بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم شروین چند ثانیه ای مکث کرد بعد پرسید: -توچی با بابک پچ پچ می کردی؟ -ازت خوشش اومده آمار می گرفت. می گفت بیارش - از من یا پول من؟ باور کن از این برد و باخت ها یه چیزی هم گیر اون میاد. معلومه استاد خر کردنه. پشت صحنه کار می کنه. شاید بتونه آرش رو خر کنه اما سر من نمی تونه شیره بماله - تو هم که به همه بدبینی. اگه اینطوریه نیا - از اینجا خوشم اومده. ربطی هم به هندونه های بابک نداره. از 100 کاردش 150 تاش بدون دسته است - فعلاً که با همین چاقوهای بی دستش سر خیلی ها رو بریده همراه سعید زنگ زد. صدای سعید آرام شد و با لحن خاصی مشغول حرف زدن شد. شروین فهمید که حتماً یکی از آن رفیق های مخصوص است. سوار شد و خودش را با موبایلش سرگرم کرد. سعید دورتر از ماشین راه می رفت و حرف می زد. حوصله اش سر رفت. - میای یا برم؟ سعید دستش را تکان داد. چند کلمه ای صحبت کرد، تماس را قطع کرد و دوید به طرف ماشین. - چقدر عجله داری، حرفم نیمه موند - اگر هیچی نگم تا صبح حرف می زنی استارت زد. - همه دوست هام به اسم شروین بداخلاق می شناسنت - تو یکی خوش اخلاقی کافیه این بار همراه شروین زنگ خورد. سعید خندید. شروین نگاهی به صحنه کرد، اخم هایش درهم رفت. - بله؟ چه کار داری؟ ... بیرونم! ... الان؟ ... خیلی خب، خیلی خب... خداحافظ تماس را قطع کرد و ماشین را خاموش کرد. - یه شب نمیشه راحت باشیم. یه جور باید حال مارو بگیرن. اه! - تا تو باشی به من گیر ندی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_نود_وچهار - بهتر؟ خوبه فعلاً من بیشتر بردم شروین چند ثانیه ای مکث کرد بعد پرسید
🍃🍒 💚 شروین جوابی نداد و سعید که چهره آشفته شروین را میدید ادامه داد: - این که این همه ناراحتی نداره. نرو خونه - به همین راحتی؟ همون یه بار که هفتگیم نصف شد برام کافیه. می خواست قطعش کنه. کلی پارتی بازی کردم. فکر می کنی برای چی مجبورم همه چیز رو تحمل کنم؟ - طفلی شروین کوچولو! پس باید بری البته اگه بتونی از شر این ترافیک لعنتی خلاص بشی! سعید این را گفت و نگاهی معنی دار به شروین انداخت. کم کم متوجه معنی حرف سعید شد. یواش، یواش ابروهایش از هم باز شد و قهقه ای سر داد. دست هایشان را به هم زدند و راه افتادند... توی خیابانها ویراژ می داد. - حیف که این دوربین های لعنتی هستن - همین هم بهتر از روی صندلی نشستن و لبخند ژکوند زدنه. اگر دستم تو جیب خودم بود می رفتم پشت سرمم نگاه نمی کردم. حیف که محتاج باباهه هستم - مخ بابات رو بزن بکشش تو تیم خودت - نمیشه. ثروت بابام مال مادرمه. در واقع کارمند مامانمه. واسه همین اینقدر به حرفشه وگرنه اونم دل خوشی نداره. مادرم برای همین اصرار داره من با دختر خالم ازدواج کنم، می خواد ثروتش از خانواده خارج نشه. از این خزعبلات عهد قجر. به قول خودش هنوزم خون شاهی تو رگ های ما جریان داره! یکی نیست بگه اون مظفرالدین شاه پیزوری خودش چی بود که خونش! باور کن اگه سیبیل ها شو می زد حالش خوب می شد. اگه روش می شد مجبورم می کرد عین اون دوتا دسته بیل بذارم پشت لبم! مامان بزرگم که اعتقاد داره هیبت مرد به سبیله! نگاهی به سعید کرد و ادای عکس های قدیمی را در آورد و هر دو قاه قاه خندیدند. - همه جد دارن، ما هم جد داریم. مرتیکه مفنگی، تو زنده بودنش کم گند زد به مملکت، تو قبر هم ول کن ما نیست دوباره همراهش زنگ خورد. گوشی را نگاه کرد و گفت: -مامانه! دستش را گذاشت روی بوق و جواب داد: -الو؟ ... صدات نمیاد ...چی؟ ... ترافیکه ... گیر کردیم ... آره. شما شام بخورید ... باشه ... سعی می کنم وقتی تمام شد رو به سعید گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا