eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ - ۰۹۱۸۵۰۹۸۴۹۷
1.4هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 کانال فروشگاه جامعة القرآن👇👇👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
امام حسین علیه‌السلام : سوگند بہ خدا خون من از جوشش باز نمی‌ایستد تا خداوند مهدی(عج) را برانگیزد. 📚بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲۹۹ 💐 @jqkhhamedan 💐
🍃🍒 💚 - اینجا محل کار شماست نه محل گپ دوستانه. اون دوست داره چند ساعتی ذهن و فکر شما مال اون باشه پدر با تعجب پرسید: -اینا رو شروین گفته؟ تا اون جائی که من میشناسمش اینقدر احساساتی نبود! شاهرخ مایوسانه پرسید: -یعنی برای شما اصلاً مهم نیست که اون چه وضعیتی داره؟ -ببینید آقای محترم من از شما ممنونم که توی این چند روز مواظب اون بودید. حاضرم کرایه شب هائی رو که اونجا بوده با ناهار و شام به قیمت یک هتل درجه یک حساب کنم اما مشکل شروین من نیستم. اون با مادرش مشکل داره نه من. اگر از خونه فرار کرده به خاطر مشکلاتیه که مادرش بهش تحمیل می کنه، می تونید از خودش بپرسید. بنابراین بهتره برید مادرش رو نصیحت کنید. البته اگر تونستید - یعنی شما نمی خواید کمکی کنید؟ -من حوصله درگیر شدن با مادرش رو ندارم. شروین باید بتونه مشکلاتش رو خودش حل کنه! من که تا ابد باهاش نیستم. شما هم بهتره دست از این کار بردارید چون اینجور عادت می کنه به جای مبارزه با مشکلات یکی دیگه رو واسطه کنه - اما اون پسر شماست. حداقل می تونید راهنمائیش کنید - مشکل اون سر راهنمائی شدن نیست. مشکل موانع سر راهشه اگر می خواید کمکش کنید اونها رو حذف کنید. هرچند من معتقدم که خودش باید تلاش کنه شاهرخ لبخند تلخی زد. آنچه را که می شنید قبولش سخت بود. بلند شد. - خیلی ممنون، که وقت دادید. یاعلی پدرش هم بلند شد و با شاهرخ دست داد. - خواهش می کنم وقتی شاهرخ داشت از در خارج می شد پدر گفت: - اگه از من می شنوید خودتون رو با مادرش درگیر نکنید شاهرخ بدون اینکه جوابی بدهد خارج شد. * شروین پرسید: -بابام رو دیدی؟ فایده داشت؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍒 💚 شاهرخ در حالیکه می دوید و دستهایش را باز و بسته می کرد گفت: - برای قدم اول بد نبود شروین نفس زنان گفت: -من ... دیگه .... خسته ...شدم و روی چمن ها نشست. شاهرخ که جلویش ایستاده بود و در جا می زد گفت: -فقط نیم ساعت؟ -بابا من همیشه این ساعت توی رختخواب بودم. ساعت 7 ما رو بیدار کردی. مگه پادگانه؟ شاهرخ دست از در جا زدن برداشت و نشست. - خیلی احترام داشتی که این موقع آوردمت. من همیشه بعد از نماز صبح می آم - می خوای ما رو از خونت در کنی همین جوری بگو، دیگه چرا این همه می دوئونی شاهرخ خندید. - آخه هر جوری می خوام درت کنم نمیشه. گفتم شاید اینجوری فایده داشته باشه - پس بگو چرا اینقدر تلاش می کنی روابط من و خانواده حسنه بشه! می خوای منو دک کنی - خوشم می آد زود می گیری. ولی یه مشکلی هست با اینکه زود می گیری سرعت عملت پائینه - بذار خیالت رو راحت کنم: مامان بابای من عوض بشو نیستن خودتو خسته نکن شاهرخ که داشت بند کفشش را که شل شده بود می بست چیزی نگفت. شروین کمی سکوت کرد و بعد در حالیکه در فکر فرو رفته بود پرسید: - اگر اوضاع عوض نشه چی؟ می تونم بمونم؟ -تا کی؟ - نمی دونم. تا وقتی بتونی یه خونه مستقل داشته باشم. باید برم دنبال کار از این خانواده چیزی به من نمی رسه! - من مشکلی با موندن تو ندارم ولی فکر نمی کنم این راه حل خوبی باشه شروین درمانده گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
🍃🍒 💚 -پس من چه کار کنم؟ -فعلاً پاشو بریم صبحونه بخوریم. من 9 کلاس دارم همین طور که می رفتند شروین گفت: -چند شبه موقع نماز بلند میشم اما نمی تونم نماز بخونم. انگار اونم دیگه نمی خواد - به همین زودی ناامید شدی؟ -باور کن خیلی دلم می خواد لااقل برای امتحان هم که شده اما ناامیدی عجیبی تو دلمه. انگار می گه برگرد همون جا که تا حالا بودی - اگر می خواست همون جائی باشی که قبلاً بودی صدات نمی کرد - اما اگر واقعاً می خواست منو از خودش دور نمی کرد - مطمئنی اونه که دورت می کنه؟ چرا همه چیز رو میندازی گردن اون؟ این توئی که ضعیف شدی و نمی تونی وزنه خودت رو برداری شروین زیر لب گفت: - راستش خجالت می کشم ... خیلی ضایع است. حالا که مشکل دار شدم یادش افتادم - این خیلی خوبه اما باید جبران کنی نه اینکه هر روز ازش دور تر بشی. نشون بده که واقعاً می خوای برنده باشی - چطوری؟ -اونقدر التماسش کن تا باور کنه پشیمونی شروین با دلخوری گفت: -ولی اون که میدونه. خوشش میاد التماسش کنم؟ -اینجوری به خودت ثابت می شه که چقدر تو هدفت جدی هستی. اون میدونه اما باید تو هم بدونی چقدر برات مهمه. چیزی رو که به راحتی به دست بیاری به راحتی هم از دست می دی شاهرخ این را گفت و به مغازه اشاره کرد و گفت: -اینم کله پاچه ای! شروین نگاهی به سردر مغازه انداخت گفت: -اینکه هرچی سوزوندیم بر می گردونه! شاهرخ دستگیره را گرفت، اشاره ای به خودش کرد و گفت: -من که برام بد نیست یه کم چاق بشم! وقتی منتظر آوردن غذا بودند شاهرخ گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
🚨 شاید تلخ‌ترین حادثه‌ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد... 👈 روایت خواندنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از روز انفجار دفتر نخست وزیری و شهادت آقایان رجایی و باهنر 🔻 در شب قبل از حادثه، من در جلسه‌ای با حضور شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبت‌هایی شد. بنابراین، از محل حادثه دور بودم، بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمه‌هائی را شنیدم. گفتم چه شده است. گفتند یک بمب در نخست‌وزیری منفجر شده. من فوق‌العاده نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آنجا بوده، گفتند آقایان رجائی و هم بودند. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. یکی میگفت حالشان خوب است و دیگری میگفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی میگفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق‌العاده بد و نگرانی به سر بردم؛ تا بالاخره، مطلب برای من روشن شد. 🔹️ فکر میکنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد آقای خمینی صحبت کردم. آن‌ها جریان را تعریف کردند. احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم، و از طرفی، احساس خشم داشتم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند؛ و لذا روز بعد، صبح زود با اینکه خیلی بی‌حال بودم، سوار اتومبیل شدم، آمدم برای تشییع جنازه. با اینکه اطباء همه من را منع میکردند که من شرکت و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمی‌آورم که شرکت در مراسم نکنم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم. به هر حال، بسیار حادثه تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سخت‌ترین حادثه‌ای که تا آن روز من دیده بودم، زیرا حادثه هفتم تیر که می‌توانست از این تلخ‌تر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمیفهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثه ناگهانی، بعد از حادثه هفت تیر، شاید تلخ‌ترین حادثه‌ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد. 🔺️ گفتگو با روزنامه کیهان در سال ۱۳۶۱ @jqkhhamedan
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 استادی با شاگردش از باغى ميگذشت... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد: خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ... استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت، ببخشى نه اینکه بستانی! 🍃 🌺🍃 📚 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 دعای روز شنبه #به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇 💠 @jqkhhamedan
🌱هر روز خود را با بسم‌الله آغاز کنید🌱 🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز. @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅عزاداران سه دسته اند... ✍دسته اول: گرچه عزاداری را ترک نمیکنند و در مجالس شرکت میکنند اما زمینه هر گناهی هم که پیش آمد مرتکب میشوند! درکِ چنین فردی از قیام امام حسین، ناقصه. ✍دسته دوم: دل پاکی دارند و خالصانه هم عزاداری میکنند اما متاسفانه اهدافِ عزاداری را به خوبی نمیشناسند! ✍گروه سوم: کسانیکه از جریان عاشورا چیزهای خوب و مفیدی میدانند و زندگیِ خود را با اهداف امام حسین گِره زده اند، به حق و حق طلبی نزدیک ترند. عزاداری اینان، اثرگذارتر است. منتظران هم سه دسته هستن ... دسته اول مردمی که خودشون اهل فسق و خطا هستند ولی به علت اینکه فطرتاً دنبال آرامش حقیقی اند، انتظار دولت امام زمان را میکِشند. دسته دوم کسانیکه اهل فسق نیستند اما به انتظار فرج، نگاهِ حداقلی دارند. اینها در غم فراق، اشک میریزند، برای ظهور هم دعا میکنند و به دنبال این اند رضایت امام زمان را جلب کنند، عموم شیعیان و محبین حضرت اینطوری اند. گروه سوم کسانیکه مثل عاشوراییان علاوه بر خودسازی و دیگرسازی، تا پای جان برای مقابله با مستکبرین تلاش میکنند که در ۳۱۳ نفر، چنین روحیه ای براحتی قابل مشاهدست 💥حالا من مانده ام و این سه دسته... @jqkhhamedan
آیت الله بهجت : علت عقب ماندگی ما در سیر و سلوک چیست؟ شاید ترک مستحبات باشد. شیخ انصاری با آن همه مشغله هر روز زیارت عاشورا و یک جز قرآن میخواند. 📚در محضر بهجت ، ج ۱ 🍂 @jqkhhamedan 🍂
🎈رویا آن چیزی نیست که در خواب میبینید، رویا آن چیزی است که نمیگذارد شب به خواب بروید 🍂 @jqkhhamedan 🍂
🍃🍒 💚 -اون اوایل تنها کاری که می کردم این بود که موقع نماز سر سجاده می نشستم و باهاش حرف می زدم. شاید بعضی اوقات از تنبلیم بود اما بیشتر مواقع همین احساسهای تو رو داشتم اما می دونستم تا وقتی ظرفم رو از چیزهای کثیف خالی نکنم نمی تونم از بارون پرش کنم. هیچ وقت اولین روزی رو که تونستم نماز بخونم یادم نمی ره. مطمئنم اگر برای داشتنش تلاش نکرده بودم هیچ وقت قدرش رو نمی دونستم شروین دستهایش را زیر چانه اش گذاشته بود و به شاهرخ که بیرون مغازه را نگاه می کرد و در خیالات خودش غوطه ور بود خیره شده بود. نگاه عمیقش سنگینی عجیبی داشت. آنقدر غرق در افکار خودش بود که متوجه آمدن غذا نشد. شروین صدایش زد. - اوم! چه بوئی داره! شاهرخ آنقدر با شوق و ذوق غذا می خورد که شروین هم به خوردن ترغیب می شد. •فصل بیست و دوم• توی سالن منتظر بود. هانیه با سینی وارد شد و سینی را جلوی شاهرخ گرفت. شربتی را که توی سینی بود برداشت و تشکر کرد. - الآن خانم میان کمی از شربت را خورده بود که مادر شروین همراه شراره وارد سالن شدند. شاهرخ بلند شد و سلام کرد. - سلام، خوش اومدید. بفرمائید شاهرخ به شراره هم سلام کرد. - سلام خانم کوچولو! شراره دامن مادرش را گرفت و کمی خودش را پشت مادرش قایم کرد و جواب داد. وقتی نشستند مادر گفت: -پدرش گفته بود نماینده اش رو فرستاده ولی باور نکردم. انگار قضیه واقعاً جدیه! - از اینم جدی تر، پسر شما دچار بحران روحی شدیدی شده و من اومدم که راجع بهش باهاتون حرف بزنم. حرف زدن با پدرش که فایده چندانی نداشت. امیدوارم شروین برای شما مهم باشه - فکر نمی کردم سر یه مسئله ساده قشون کشی کنه - چرا فکر می کنید ناراحتی اون یه مسئله ساده است؟ مادرش بی تفاوت گفت: -چون شروین هیچ مشکلی نداره. تا حالا که اینجوری بوده - خیلی مطمئن حرف می زنید. توی این مدتی که با شروین بودم فهمیدم مشکلش مهم تر از این حرفهاست - پس یکی مثل شما رو پیدا کرده که برای ما شاخ و شونه می کشه - شروین از بی توجهی شما به من پناه آورده. چرا نمی خواید بپذیرید رفتارتون با اون درست نیست مادر خندید: - جالبه! حالا دیگه ما شدیم بحران؟ -من نمی گم رفتار اون درسته اما شما به عنوان پدر و مادر باید رفتار درست رو یادش بدید - می خواید بگید رفتار ما تا حالا اشتباده بوده؟ شاهرخ سعی می کرد مادر را قانع کند: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
🍃🍒 💚 - اون از بی توجهی شما به شدت آسیب دیده. آسیب روحی که می تونه همه زندگیش رو تحت تأثیر قرار بده مادر پوزخندی زد: - پس شما اومدید اینجا که به من بگید با پسرم چطور برخورد کنم؟ - من اومدم بهتون بگم اگر این روش رو عوض نکنید آینده بدی در انتظار اونه - یعنی فقط ما مقصریم؟ -من اشتباهات اون رو هم بهش گفتم اما این شما هستید که نوع برخورد و رفتارتون رفتار اون رو شکل میده. بچه ی شما چیزی نمیشه که می خواید یا می گید اونی می شه که هستید مادر که به نظر می آمد کم کم داشت عصبانی می شد گفت: - ببینید آقای محترم من نمی دونم شروین چی به شما گفته اما به شما اجازه نمی دم اینطور گستاخانه با من حرف بزنید شاهرخ همانطور آرام گفت: - بنده بی ادبی نکردم فقط مشکلات پسرتون رو گفتم - من و شروین هیچ مشکلی با هم نداریم. این یه دعوای خانوادگیه. نمی فهمم چرا شما خودتون رو قاطی ماجرا کردید؟ اون پسرمنه و ما می تونیم خودمون مشکلاتمون رو حل کنیم. نیازی به واسطه هم نداریم - یعنی حرف شروین رو می فهمید؟ -مسلماً - پس چرا سعی دارید مجبورش کنید کاری رو بکنه که دوست نداره؟ - من هیچ وقت مجبورش نکردم کاری بکنه - پس چرا از خونه فرار کرده؟ مادر با دلخوری گفت: -منم اگر یکی رو پیدا می کردم که اینطور لی لی به لالام بذاره تا تقی به توقی می خورد فرار می کردم. اگر منجی مثل شما نداشت هرگز این کار رو نمی کرد. شما خودتون رو بکشید کنار همه چیز درست می شه. شروین بر می گرده خونه و زندگیش رو می کنه - اگه قضیه به این راحتیه چرا شما منجی اون نمی شید تا به شما پناه بیاره؟ اگر درکش می کنید چرا بی توجه به خواسته اون مجبورش می کنید با کسی که دوست نداره ازدواج کنه؟ شما که نمی خواید بگید که از نظر شروین خبر ندارید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
🍃🍒 💚 مادر شروین که از این حرف خیلی عصبانی شده بود گفت: -این پسره احمق فکر کرده چهار روز از این خونه رفته هر غلطی دلش می خواد می تونه بکنه؟ می دونم باهاش چه کار کنم شاهرخ همچنان خونسرد گفت: -چرا از اختلاف فکر اون با خودتون اینقدر برآشفته می شید؟ چرا اون باید باب طبع شما زندگی کنه؟ قبول کنید بعضی چیزها اگر براساس میل خودش باشد ضرری براش نداره مادر داد زد: -مسایل خصوصی ما هیچ ربطی به شما نداره - به من ربط نداره ولی به پسر شما چرا، تحمیل های شما داره زندگی رو برای اون سخت می کنه مادرشروین با عصبانیت بلند شد. - من اجازه نمی دم شما برای من تعیین تکلیف کنید - چنین قصدی ندارم فقط دارم هشدار می دم. شروین رو بیشتر درک کنید - بفرمائید بیرون آقا شاهرخ بلند شد و مادرش ادامه داد: -من هم به شما هشدار می دم که توی زندگی خصوصی مردم دخالت نکنید. هانیه؟ راه خروج رو بهشون نشون بده این را گفت و همان طور که غرغر می کرد از سالن خارج شد. - آدم پیدا کرده. با این قیافش! شاهرخ که از حرف زدن مأیوس شده بود به حرفهای مادر شروین لبخندی زد. بعد نگاهش را به طرف شراره که روی مبل نشسته بود و به او خیره شده بود چرخاند. شراره لبخند کوچکی زد. شاهرخ هم لبخند زد. مادر سرش را از در سالن آورد تو: - شراره! بیا ببینم شراره دوان دوان به سمت مادرش رفت. هانیه به سمت در اشاره کرد: - بفرمائید آقا شاهرخ پالتو و شال گردنش را برداشت و راه افتاد. وقتی از در بیرون رفت هانیه پرسید: -آقا؟ حال آقا شروین خوبه؟ شاهرخ با مهربانی گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
💓 💠هم کفوی جنسی یعنی چی؟ 🔴طبق اون چیزی که در طب اسلامی مطرح میشه انسانها داری طبایع و مزاجهای متفاوتی هستن... که روی خلق و خو و نیازهاشون تاثیر میگذاره... 🔶بعضی از افراد داری طبع گرم و بعضی سرد هستن... افرادی که طبع گرم دارن دارای توان و میل جنسی بالا هستن و افرادی که طبع سرد دارن برعکس هستن... ⛔️حالا اگر دو نفر با طبایع بسیار متفاوت با هم ازدواج کنن چه اتفاقی می افته؟ نیازهای هیچکدوم براورده نمیشه و سرخوردگی ایجاد میکنه... ⬅️دلیل و ریشه ی خیلی از بدخلقی ها و دعوا ها نارضایتی جنسی هست... که بعضا در جای دیگه نمود پیدا میکنه... ➕بعضی ها خجالت میکشن درباره این مسائل هم فکر و بررسی کنن ولی مسائل مهمی هستن توی زندگی... 🔺نظر ما اینه که وقتی برای ازدواج به مشاور مراجعه میکنید ازش بخواید درباره این موضوع هم تستهایی بگیره و نتیجه اش رو بگه... ❇️این مسئله رو جدی بگیرید که بخاطر یک تفاوت فیزیکی دائما دچار جنگ و دعوا و اعصاب خوردی توی زندگیتون نباشید... 🎀 @jqkhhamedan