جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_وهفت -و خودتون کجا بودید؟ جوابی نداد. -آفتاب از کدوم طرف دراومده شما لباس ع
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_سی_وهشت
- چون به نظر می آد مشکلی نداشتید
-چرا ... ولی خب ...
-می تونم رو کمکتون حساب کنم؟
-کمک؟
-من یه کم نسبت به گچ و گردش حساسیت دارم. امروز هم دستکشم رو جا گذاشتم. اگر شما به جای من پای تخته مسئله ها رو بنویسید ممنون می شم
- اما من همش رو بلد نیستم
- ایرادی نداره. کمکتون می کنم
شروین بلند شد، کنار دستی اش گفت:
- گاوت زائید
استاد کتاب را دست شروین داد، دستی به شانه اش زد و رفت ته کلاس روی یکی از صندلی های خالی نشست و شروین هم مشغول حل کردن شد. هرجا را که اشتباه می کرد شاهرخ تصحیح می کرد. بالاخره تمام شد.
- خیلی ممنون. خوب بود
شروین کتاب را پس داد و بدون اینکه حرفی بزند نشست. شاهرخ همانطور که وسایلش را برمی داشت گفت:
- دفعه بعد همه مسئله حل می کنن
و از کلاس بیرون رفت. وقتی سعید شروین را دید گفت:
-نگفته بودی واحد بنایی هم داری
شروین سوار شد و گفت:
-فقط مسئله حل نکرده بودم که کردم
-قبلاً پرتقال فروش پیدا می کردن جدیداً کیسه گچ؟
-گیر داده بیا مسئله حل کن. به من چه که تو به گچ حساسیت داری
سعید استارت زد:
-به سلامتی گند زدی به آبروی دانشجو جماعت یا نه؟
- ای. تقریباً
-ضایعت نکرد؟
-نه، اتفاقاً یکی از بچه ها تیکه می پروند حالش رو گرفت... چرا از این ور می ری؟
- می خوام ببرمت یه جای خوب
-ول کن سعید، حوصله ندارم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_وهشت - چون به نظر می آد مشکلی نداشتید -چرا ... ولی خب ... -می تونم رو کمکتو
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_سی_ونه
-می خوای تا ساعت 2 چه غلطی بکنی؟
- چه می دونم
-خب من می دونم. باور کن بهتر از متراسیون دانشکده است
چیزی نگفت...
- پیاده شو، رسیدیم
نگاهی به تابلو انداخت.
-بیلیارد؟
- شرط می بندم تا حالا نیومدی
شروین شانه ای بالا انداخت.
-بازیه باحالیه. قول میدم اگه بازی کنی دیگه ولش نکنی. تازه اگه زرنگ باشی علاوه بر بازی کلی گیرت میآد
وارد سالن شدند. شروین - که تصورش از سالن های بیلیارد چیزی شبیه صحنه هایی بود که در فیلم های مافیایی، مثل پدر خوانده و امثالهم بود- انتظار فضایی تاریک و پر از دود را داشت اما برخلاف تصورش همه جا روشن بود و به جای دود غلیظ سیگار برگ تنها بوی بی رمق تک و توک سیگار های لایت را که با بوی اسپری خوشبو کننده هوا مخلوط شده و بود- و البته چیز مزخرفی شده بود- حس کرد.کمی جا خورد اما چیزی نگفت. خب قطعا فیلم و واقعیت با هم فرق دارند! سعید دستش را گرفت و کشید به طرف یکی از میزها.
- بیا، اونجاس
چند تایی جوان دور میز بودند. با هم احوالپرسی کردند.
-چه خبر؟ بابک کجاست؟
-امروزیه برد حسابی داشته. فکر نکنم بیاد
- شما هم خوب کاسبی می کنید ها
-تو چی؟ حاضری بازی کنی؟ 2 به 1
سعید لبه میز نشست، توپ را برداشت و گفت:
- فعلاً نه. نیومدم بازی
بعد سرش را به طرف شروین چرخاند:
-بیا جلو شروین. چرا اونجا ایستادی؟
شروین از تاریکی بیرون آمد. دستش را روی شانه شروین گذاشت.
- اینجا همه خودی ان
پسری که طرف صحبت سعید بود نگاهی تحقیرآمیز به شروین انداخت و پرسید:
-این دیگه کیه؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸
#عفونتنازایی
♦ نوار بهداشتی در عفونت نازایی نقش زیادی دارد
👈رحم قدرت مکش دارد و ضایعات نوار بهداشتی را جذب میکند این باعث بروز انواع کیست میوم و فیبروم میشود
👈طی دوران قاعدگی نوار بهداشتی باید در فاصله کوتاه عوض شود، چون میتواند به عنوان محیطی تلقی شود که میکروبها براحتی روی آن رشد میکند و منجر به ایجاد عفونت در ناحیه شود..
👈بهتر است که مانند قدیم از پارچه ی سفید نخی استفاده شود. در غیر این صورت نوار بهداشتی را زود به زود تعویض کنید
@jqkhhamedan
۷ مرداد ۱۳۹۸
🔴۱۲ مرداد هیچ طلاقی ثبت نمیشود
🔹وزیر دادگستری در نامهای به رئیس حوزه ریاست قوه قضاییه خواسته است تا قضات دادگاههای خانواده سراسر کشور هیچ واقعه طلاقی را در روز ۱۲ مرداد ماه مصادف با سالروز ازدواج آسمانی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) به منظور گرامیداشت این روز و تکریم نهاد خانواده و امر ازدواج به ثبت نرسانند/فارس
✅ @jqkhhamedan
۷ مرداد ۱۳۹۸
🔆 امیرالمؤمنین علیه السلام:
🔺گمراهان را بر گوش خود مسلّط مكن
📚 نهج البلاغه، از نامه ۱۰
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂
@jqkhhamedan
۷ مرداد ۱۳۹۸
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_ونه -می خوای تا ساعت 2 چه غلطی بکنی؟ - چه می دونم -خب من می دونم. باور کن بهتر
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_چهل
شروین فقط نگاهش کرد و سعید جواب داد:
- شروین. رفیق من
- اسم خودش رو می گم
-پس اسم باباشه؟
-از کجا پیداش کردی؟
- این آقا شروین رفیق فابریک ماست
-نگفته بودی با جنوب شهری ها می پری
سعید با تعجب گفت:
-جنوب شهری دیگه چیه؟
-اینا رو از کجا پیدا می کنی؟ آدم قحط بود که این شده رفیق فابریکت؟
آرش این را گفت و به طرف شروین آمد، نگاهی به سر و وضعش انداخت و گفت:
- قول می دم عمراً اسم بیلیارد رو شنیده باشه
و رو به سعید ادامه داد:
-لباس کهنه های خودته؟ خیلی به تنش زار می زنه. باید می دادی تنگش کنن
همه خندیدند. شروین راه افتاد که برود. سعید دستش را گرفت و به آرش توپید:
- خفه شو آرش
شروین دستش را بیرون کشید. سعید تقلا می کرد که نگهش دارد.
- صبر کن شروین
شروین در چشمان سعید زل زد و گفت:
- به اندازه کافی حال کردم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸
۷ مرداد ۱۳۹۸