🔴 #گفتگوی_بدون_ویروس
💠 زن و شوهرهایی که در طول روز باهم گفتگو میکنند #رابطه گرمتر و صمیمانهتری دارند.
💠 ضمن اینکه شناختشان از #افکار و روحیات یکدیگر بیشتر شده و در مواجهه با مشکلات و سختیها، #اتّحاد بیشتری برای حلّ مشکل یکدیگر خواهند داشت.
💠 همسران باید تلاش کنند هر روز #بهانهای برای گفتگو پیدا کنند. بهانهای مثل کارهای روزمره خود، موضوعات دینی، امور اقتصادی منزل، تربیت فرزند، حلّ مشکل دیگران و دهها موضوع دیگر.
💠 حتما دقت کنید گفتگوی صمیمانه شما با ویروسهای خطرناکی چون #غیبت دیگران، تهمت، سوءظن و دیگر صفات زشت اخلاقی، آلوده نگردد چرا که #ضربات روحی سهمگینی بر شما وارد میکند.
🆔 @jqkhhamedan
منکر عید غدیرخم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عید و چه غدیری و چه خُمّی
بأبی انتَ و اُمّی
در تولاّ هم اگر سهوِ ولایت چه سفاهت
اف بر این شمِّ فقاهت
بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی
بأبی انتَ و اُمّی…
#شهریار #غدیر
💐 @jqkhhamedan 💐
⭐️🌙
آیت الله مجتبی تهرانی:
من همیشه قبل از این که از خداوند طلب مغفرت کنم، میگویم: خدایا من امشب...☝️
💐 @jqkhhamedan 💐
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🔸 دعای روز دوشنبه
#به_ما_بپیوندید 👇👇👇👇
💠 @jqkhhamedan
هدایت شده از جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🌱هر روز خود را با بسمالله آغاز کنید🌱
🔹امام على عليه السلام: هرچه محبّت دارى نثار دوستت كن، اما هرچه اطمينان دارى به پاى او مريز.
@jqkhhamedan
🌞 امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام :
😊 غدیر روز تبسم در صورت مومنین است...
#تبلیغ_غدیر
💐 @jqkhhamedan 💐
🔸چگونه فرزندانمان را گام به گام با #غدیر آشنا کنیم؟
👦در مقوله تربیت زمان را نباید از دست داد. بدین معنا که تربیت فرزند فصل مناسب خود را دارد که در آن بهتر و آسانتر به بار مینشیند. فصل مناسب تربیت، در اوایل زندگی یعنی دوره کودکی، نوجوانی و عنفوان جوانی است
در مباحث روانشناسی گفته میشود که حافظه و قدرت یادگیری بچهها در سن 7 تا 14 سال بسیار توانا و گیرا است.بنابراین از حافظه آنها استفاده کرده و آنان را به حفظ #خطبه_غدیر دعوت کنید.
💐 @jqkhhamedan 💐
جامعة القرآن خواهران همدان
۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_ودو - نمی دونم سعید چی بهت گفته. نمی خوام هم بدونم ... همیشه من باهات ن
🍃🍒
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_وسه
از حمام که بیرون آمد نگاهی به لباس های توی کمد انداخت. چند تایش را برداشت و انداخت روی تخت. نشست جلوی آینه . موهایش را ژل زد. کمی ادکلن به صورت اصلاح شده اش زد و با خودش اتفاقات را مرور کرد:
- خب وقتی شاهرخ نیومده، وقتی همه چیز جوره یعنی خودش می خواد دیگه
بعد درحالیکه به خودش توی آینه خیره شده بودگفت:
-خیلی هم بد ریخت نیستم ها!
چندتایی از لباس ها را جلوی آینه قدی جلوی خودش گرفت. بالاخره شلوار و پیراهن قهوه ای اش را انتخاب کرد و پوشید. همین جور که آستین هایش را بالا می زد از پله ها پائین آمد و رفت دم اتاق پدرش. در زد:
-بیاتو
- بابا؟
-چیه؟
-می شه چند ساعت ماشینت رو قرض بگیرم؟
-برای چی؟
-می خوام برم بگردم
- مگه ماشین خودت چشه؟ خراب شده؟
-نه ولی این بهتره
پدرش سر بلند کرد و با دیدن شروین که به سر و وضعش رسیده بود گفت:
-خبریه؟
-با بچه ها قرار دارم
- پس روکم کنیه؟
- ای ، تقریباً
پدرش لبخندی زد، ابرویی بالا برد و درحالی که سر می گرداند گفت:
-سوئیچ توی جیب کتمه. فقط حواست باشه
سوئیچ را از جیب پدرش برداشت ، باشه ای گفت و از اتاق پرید بیرون. ساعت 5 بود. سر کوچه ایستاد. ساعتش را دستش بست. کمی با ضبطش ور رفت. صدای موبایلش درآمد. پیامک بود. از طرف شاهرخ.
- من فردا نمی تونم بیام
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
@jqkhhamedan
🍃🍒