eitaa logo
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
1.4هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
9.9هزار ویدیو
243 فایل
📣پُل های ارتباطی شما با جامعه القرآن خواهران در پیام رسان ایتا جهت ارتباط با مسئول آموزش👇 @vahede_khaharan جهت ارتباط با ادمین👇 @sadatemami110 فروشگاه محصولات سنتی جامعة القرآن👇👇 @tebesonati111 فروشگاه محصولات فرهنگی و پوشاک👇 @gooolarzani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_ودو - چشم آقا و سینی را زمین گذاشت تا عکس را جدا کند. وقتی هانیه رفت پشت می
🍃🍒 💚 -که چی؟ مرد سرش را برگرداند و به چهره شروین خیره شد. فقط چشم هایش پیدا بود. - تاکسی دیگه ای نیست نگاهی به خیابان کرد. خالی خالی شده بود! دوباره سرش را پائین آورد. - ولی تو هم تاکسی نیستی راننده که دوباره به جلو خیره شده بود گفت: -سوار میشی یا نه؟ شروین سوار شد و ماشین راه افتاد. دستی به صورتش کشید تا شاید کمی خشک تر شود. - دستمال توی داشبردِ نگاهی به راننده که صورتش در تاریکی پنهان شده بود انداخت و در داشبرد را باز کرد. چند دقیقه بعد سیگاری را از جیبش بیرون آورد و روشن کرد. - توی ماشین سیگار نکش سیگار را بیرون انداخت و به خیابان خیره شد. راننده نگاهی به شروین کرد، نفس عمیقی کشید و دوباره به مسیر خیره شد. بالاخره رسید. پیاده شد و پول را از پنجره دراز کرد. -حسابت خیلی بیشتر می شه دستش را بیرون آورد. -چقدر؟ راننده نگاهی معنادار به شروین انداخت و رفت. منظورش را نفهمید. شانه ای بالا انداخت. - دیوونه! بعد از چند قدم ایستاد، نگاهی به خیابان انداخت، ابروهایش را درهم کشید و درحالیکه فکر می کرد زیر لب گفت: -خودم گفتم، نه؟ خانه که رسید باران قطع شده بود. چراغ های حیاط خاموش بود. نگاهی به ساعت انداخت. حدود 11 بود. خانه ساکت و خاموش بود. فقط چراغ هال روشن بود و پدرش پای تلویزیون. - سلام پدر بدون اینکه سرش را برگرداند گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعی ( میم.مشکات) @jqkhhamedan 🍃🍒
#دحو_الارض اولین نقطه که در نزد خدا گشته برون کعبه بوده است همان خانه ی پر جود و سخا در چنین روز خدا جرم و خطا بخشد و بس چون خطاب آمده هر دم که تو ای دوست بیا #خدایا_دوستت_دارم #التماس_دعا_برای_ظهور ╭─┅═♥️═┅╮ @jqkhhamedan ╰─┅═♥️═┅╯
💞 خوشبختی مرد مسلمان ، در داشتن چهار چیز است : ❣ همسری شایسته ❣ خانه ای بزرگ ❣ وسیله ای راحت برای سواری ❣ و فرزندان خوب و صالح 🌹 پیامبر اکرم 📖 بحارالأنوار ، ج76 ، ص155 🌸🍃❤️✨🌷✨❤️🍃🌸 @jqkhhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ گاندو و نقدپذیری دولت ! 👤استاد #رائفی_پور 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @jqkhhamedan
🌄 #عکس_نوشته 🔮 « خوش اخلاقی » 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @jqkhhamedan
جامعة القرآن خواهران همدان ۳۲۵۲۶۳۰۱ -
🍃🍒 #هــاد💚 #قسمت_سی_وسه -که چی؟ مرد سرش را برگرداند و به چهره شروین خیره شد. فقط چشم هایش پیدا ب
🍃🍒 💚 -سلام. کجا بودی؟ نگاهش را از تلویزیون به پدرش دوخت. - قدم می زدم هانیه وارد هال شد و ظرف میوه را روی میز گذاشت. -اِ آقا؟ چرا لباستون خیسه؟ پدر نگاهی به شروین کرد. -مگه بارون میاد؟ - می اومد پدر ابرویش را بالا برد و دوباره به تلویزیون خیره شد. هانیه گفت: -می رم براتون یه چایی می آرم که گرم شید. شما هم لباستون رو عوض کنید وگرنه سرما می خورید و رفت. کمی به سکوت گذشت. تنها صدای گوینده برنامه مستند حیات وحش می آمد که داشت در باره معنای آواز خواندن پرنده های جنگل های آفریقا حرف میزد و پدر – که شروین می دانست فکرش پیش حساب کتاب های نمایشگاه است – به صفحه تلویزیون خیره شده بود. -بقیه خوابن؟ -رفتن جشن تولد لیوان چایی را از هانیه گرفت. -با من کاری ندارید آقا؟ - نه برو - شب بخیر پدر سر تکان داد. وقتی هانیه رفت تلویزیون را خاموش کرد و خمیازه ای کشید: - خب، چه خبر؟ شروین کمی از چایی اش را سر کشید و درحالی که از این سوال تعجب کرده بود گفت: - هیچی، خبر خاصی نیست -همه چیز رو به راهه؟ - تقریباً -درس ها چطور، می خونی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) @jqkhhamedan 🍃🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا