eitaa logo
دفتر امام جمعه رهنان (غرب شهراصفهان )
1.6هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
40 فایل
نمازجمعه محل مطالبه گری همراه باتقواست (نمازجمعه حج مساکین است) ارتباط با ستاد برگزاری نماز جمعه: @mr1355mr @Mohammadalijani @EJREHNAN
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 نوه‌هاش رو خیلی دوست داشت. بعضی وقت‌ها شدید دلتنگ نوه‌ها می‌شد. می‌گفت: «کاش می ‌تونستم یک ساعت برم ایران نوه‌هام رو ببینم و برگردم.» 🔹هیچ وقت سالروز تولد بچه‌ها و نوه‌ها و یا سالروز ازدواج خودمون و بچه‌ها رو فراموش نمی‌کرد. ممکن بود من یادم بره اما ایشون هیچ وقت از یادش نرفت. 🎁 به من می‌گفت: «تولد بچه‌ها رو تبریک بگید و از طرف من هم کادوی تولد تهیه کنید.» اگه ایران هم نبود سفارش می‌کرد که یه مبلغی به عنوان هدیه به حساب بچه ها واریز کنیم. 🏞 یک قاب عکس از همه خانواده با هم در بیروت کنارش گذاشته بود، می‌گفت: «چقدر خوبه، دلم حال میاد وقتی این عکس رو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم همه‌شون اینجا هستند.» 📝 از همسر شهید ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
📝 | سومین نوه 🔸 روزی که داشت از اصفهان می‌رفت، گفتم این بار که (به ایران) برگشتید یه قاب عکس از جناب سید حسن نصرالله برام بیارید ... گفت: «من این بار دیگه برنمی‌گردم.» به شوخی گفتم، بی خود!، چند ماهه دیگه نوه تون به دنیا میاد و باید بیاین ببینینش. مجدداً گفت که این بار که برم، افقی برمی‌گردم! منم دوباره انداختم رو شوخی و گفتم پس شما اون (نوه تون) را زودتر از ما می‌بینید... لبخندی زد و گفت: احتمالاً... 🌱 و امروز نوه سوم به دنیا اومد... 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 | مدت‌ها رنگ آفتاب را هم ندید. 🔺 رعایت اصول امنیتی گاهی خیلی سخت بود... گاهی نیاز بود ساعت ها در اتاق هایی بود که پنجره هایش با در پوشیده شده بود... گاهی نیاز بود ساعت ها در مسیر و ماشین های مختلف بود تا مسافتی که کوتاه بود را طی کرد... ◾️ خودروهایی که شیشه هایش هم کاملاً دودی بود، و هم با پرده پوشیده شد بود، به طوری که هیچ نوری به داخل نمی‌آمد... نفس آدم می‌گرفت و کلافه می‌شد. 🔸 یکبار که مدت کوتاهی به خاطر همراهی با در این شرایط بودیم ازشون سوال کردیم: «این شرایط براتون سخت نیست؟» ایشون گفتند: «باز ما حال بهتری نسبت به آقا سید داریم.» ▪️ روزهای آخر، قبل شهادتشان مجدداً صحبت از این موضوع شد و گفتند: «آقا سید () از زمان شروع طوفان الاقصی، خورشید را هم ندیده اند.» 😔 🎙 راوی: فرزند شهید 📷 ❤️ 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 | 😣 از شدت درد، تکه پارچه‌ای در دهانش گذاشته بود. می‌گفت آنقدر محکم دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد که فکر می‌کرد الان است که همه آنها خرد شوند ... ♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایین‌تر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود. 🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بی‌هوشی اطلاعات جمع‌آوری شده‌اش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان به‌هوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بی‌هوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند. 🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود. ❤️‍🩹 پدرم می‌گفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت می‌داد و من تحمل می‌کردم چون نباید بی‌هوش می‌شدم. احساس کردم جمجمه‌ام در اثر فشار دندان‌هایم در حال خرد شدن است. 🥀 این ماجرای یکی از مجروحیت‌هایش بود. 💐 هر سال در چنین روزهایی، روز جانباز را به پدرم تبریک می‌گفتیم. 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی