#بانوان_جانباز
خاطرات جانباز سیده طیبه یوسفیان
💢من بعد از گرفتن دیپلم، در خانه ماندم تا به مادرم کمک کنم زیرا خیلی زود پدرم را از دست داده بودم و دلم می خواست خدمتگزار مادرم باشم. با این حال با شروع جنگ، در پایگاه های بسیج فعالیت می کردم. در آنجا، با دوستان، گروهی را تشکیل دادیم و برای جبهه خدمات رسانی می کردیم. کلاس های عقیدتی و نظامی هم برایمان برگزار می کردند. یک خانمی به اسم بارانی خیلی فعال بود. با راهنمایی های او من شروع به دوختن لباس برای رزمندگان کردم. مادرم هم کمک می کرد.
💢یک روز وقتی پشت دستگاه چرخ خیاطی نشستم، چشمم به تابلویی افتاد که رویش نوشته بود: خواهرم، لباسی که برایم می دوزی شاید کفنم باشد. من هر روز با دیدن این جمله شروع به کار می کردم. بغضی سخت گلویم را می فشرد و قادر نبودم جلوی اشک هایم را بگیرم. گاهی چنان حالم بد می شد که خواهران دیگر، برایم آب قند می آوردند. زیرا برای برادران رزمنده ناراحت بودم که چرا من کفن دوز آن ها شده بودم. دوست داشتم لباس عروسی برایشان بدوزم اما دشمنان اسلام و انقلاب ما را مجبور به این کار کرده بودند.
#بانوان_بهشتی