فرق ما با هم اینه که شما درس عقب مونده دارید اما من حتی نمیدونم عقبم یا جلوئم یا کجایِ ماجرا هستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنخیزد از من های و هویی.
اون لحظهای که داری چیزی یا کسی رو رها میکنی خیلی با شکوهه، ترجمهش میشه "من از بین خودم و هر موجودیتی، خودم و خوشحالی خودم رو انتخاب میکنم" و این خیلی قشنگه.
بله درسته که "نوبت شادی این جانِ غمین هم برسد" ولی اونموقع دیگه لَهلَه نمیزنیم برای شاد بودن، انسانهایی هستیم آروم که اگه شادی باشه که چه خوب و اگه نباشه نمیدونم، فکر نکنم اتفاقی بیوفته.
سرو چمانِ من، لطفا این میلِ چمن نکردنت رو ادامه بده.
بزرگسالی به اندازه کافی سخت هست.
نمیشه از اول عاقل باشی که!
باید یه سلسله مراتبِ پر از اشتباه رو طی کنی و دو سه تا زخم و جایِ اشتباه روی تنت بمونه و رُست کشیده بشه تا بتونی رُسِ عقل رو بکشی و عاقل بشی.
ما که نشدیم، خوش به حال اونایی که شدن.
صمیمانه ممنونم از طرحها و نگارگری هایی که برام جا گذاشتی، مثلا طرحواره مهرطلبی و ناکافی بودن.
لبپَر.
یه مطقعی توی زندگی هست که قدر مشترکِ تنهایی و غم دورهت میکنه، یادت باشه توی این دوران به هرکسی رو ن
اون روزا من لیلی نبودم، مجموعه ای بودم از تمام احساسهای بدِ دنیا.
بعضی روزها از الطلوع صبح تا کرنایِ شب روی تخت دراز میکشیدم و چشم میدوختم به سفیدیِ سقف. اما گذشت.
متاسفانه یا خوشبختانه ما "تاب آوردن" رو بلدیم.
چرا مینویسم؟ مینویسم که یادم نره، یادم نره چی شد و تاریخ استمراری رو فعلِ بودن کنم.