eitaa logo
🇵🇸petrichor
61 دنبال‌کننده
846 عکس
294 ویدیو
0 فایل
مشتاقم برای شنیدن صحبت های شما: https://harfeto.timefriend.net/16887375835694
مشاهده در ایتا
دانلود
من عاشق این استایلم🤝🏻
دلم برای مدرسه واقعا تنگ شده و اینکه قرار نیست دیگه هیچوقت به عنوان دانش آموز برم مدرسه واقعا حس عجیبیه.
از جمله حرفهایی که خواهرم همیشه بهم میزنه:
وابستگی به اشخاص خیلی سعی میکنم دچارش نشم
نمیدونم خوب شده یا نه. فعلا میذارم اینجوری بمونه🤝🏻
گفت:تو چشمات همه چیز مشخصه وقتی خوشحالی اونا برق میزنن✨
وقتی از خواب بیدار میشم یه جوری خسته ام که انگار دیشب تا صبح جنگ تن به تن داشتم ولی خب برای شروع، انتخابم بی توجهی به خستگی و پرانرژی بودنه.
_چرا انقدر بیخیالی +نه برای موضوعات مهم اینطور نی _ولی تو تقریبا همیشه آرومی و اضطراب نداری +شاید چون خیلی چیزایی که فکر می‌کنیم خیلی مهمن، موضوعات مهمی نیستن فقط ما بزرگشون کردیم
خواهشا وقتی از کسی دلخور میشید بهش بگید به جای اینکه توی ذهنتون بهش شاخو برگ بدید.
اگر میشد مجموع سروده های سهراب سپهری بخرم دیگه امروز>>
مسواک زد و گفت خیالم راحت شد بعد چند دقیقه شیرینی خورد و خوابید ذهنمو مشغول کرد گاهی فقط یه کاری میخوایم تیک بخوره. یهو تبدیل میشه برامون به یه عادت و روتین مهم نیست که چطوری انجامش بدیم با حوصله یا نه فقط اون کارو انجام میدیم که بگیم خب تو ذهنم تیک خورد یادمون میره که اصلا چرا یه روزی شروع کردم به مسواک زدن هدفم چی بوده؟ منظورم مسواک نیست اینو به خیلی چیزا تعمیم دادم
واقعا دوست دارم كسى باهام بحث هاى عميق و طولانى بكنه.
من خیلی آدمه باید بشینم برنامه ریزی کنم تا روزم به بطالت نگذره ای هستم
منم همینطور آقای کیتینگ
رفتم مدرسه یه چیزی بگیرم همه جا خیلی خلوت و ساکت بود. حیاط و کلاسها خالی از دانش آموزا واقعا غمگین بودم البته که یه لبخند ریز روی لبام بود به خاطر مرور خاطرات ولی خیلی دلم تنگ شده بود. برای پیچوندن زنگهای کلاس و نشستن روی پله ها یا رفتن به پشت بوم یواشکی یا وقتی که دوستم از سرما داشت میلریز ولی نمیرفتیم توی کلاس و برام پادکستی که گوش داده بود رو توضیح میداد درسته که حیاط خالی بود ولی خاطراتی که داشت توی ذهنم مرور میشد اونجا رو دوباره پر از صدا و هیاهو کرده بود چقدر حس عجیبی بود شبتون بخیر✨
باهاش که رفته بودم بیرون مردم رو که میدید از خوشحالی چشماش برق میزد آسمون رو که میدید هم همینطور حتی وقتی با من صحبت می‌کرد هم اینطور بود از همین چیزا خوشحال بود حتی از گرمایی که بستنی هامون رو آب کرد و دستامون رو کثیف اون داشت با خوشحالی و لذت بردن از چیزهای جزئی زندگیشو میکرد.
اینکه تو یه کتاب بخونی و خوب ازش استفاده کنی خیلی بهتر از اینه که صدتا کتاب بخونی ولی صرفا فقط مغزتو پر کرده باشی.
🇵🇸petrichor
هرچی به مشهد نزدیک تر میشیم هوا خنک تر و دلچسب تر میشه به به:)
چقدر همیشه دلم برای امام رضا تنگه حتی وقتی مشهدم هم بازم همینطوره.
این زمان از صبح واقعا مورد علاقمه کلا بازه‌ی زمانیه پنج تا هفت رو دوست دارم هوا تمیز و خنکه صدای پرنده هایی که میاد سکوتی که هست
همیشه به این فکر میکردم که من قراره در آینده چی کاره بشم؟ یه روز میگفتم میخوام برم فضا درمورد سیاره ها میخوندم و سفینه کاغذی درست میکردم یه موقع هایی دوست داشتم کتاب فروش بشم و با انسانها در مورد داستان های مختلف صحبت کنم گاهی هم میخواستم گردشگر بشم اینطوری خودم میتونستم کلی سفر کنم و... حالا به این نتیجه رسیدم که میخوام کسی بشم که انسان هارو تشویق میکنه تا به دنبال استعدادشون برن و هرکدوم یه فضانورد، مهندس، نویسنده و... موفق بشن دوست دارم باهاشون زنگهای تاریخ نمایش اجرا کنم و یا زنگهای ادبیات باهم شعر بخونیم و از انسان بودن صحبت کنیم فقط دنبال درس های کتاب نباشیم مهارت های دیگه هم درکنار هم یادبگیریم اینطوری هرروز انگار یه سفر پر از تجربه میرم فکر کنم بالاخره تصمیممو گرفتم.
منی که دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم تا کله کسی نکوبونم توی دیوار:
من وقتی آشپزی میکنم:
نمیدونم چرا ولی انقدری که توی واقعیت برونگرام توی فضای مجازی کاملا درونگرام
دوست دارم حداقل هفته ای یه بار این شهر شلوغو ترک کنم و برم توی دلِ طبیعت.
خیلی خوشحال میشم که وقتی کتاب میخونید قسمت هایی که دوست داشتین رو بهم بگید
بهم گفت از نظر اخلاقی شبیه فلینت لاکوودم😂