eitaa logo
یاران مهربان؛فروشگاهی گیاهان داروی
14.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
54 فایل
سلام علیکم ورحمت الله. بچه هیئتیهاهمه درکانال دورهم جمع شدیم تاازوضعیت مذهبی و گیاهان داروئ مطلع شویم شمابجه هیئتیهابه جمع ماافتخاردهید لفت نده ضررمیکنی بی صدا کن پی وی را🔕 خادم @Seed7658 استادمرخصی رفتن بنده راخادم بگوئید لطفآمنرااستادنگوئیددرپیوی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ۩هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد شادی روحش صلوات 🌺 یاران مهربان 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔰همیشه می گفت: زیباترین را می خواهم... یکبار پرسیدم: شهادت خودش زیباست زیباترین شهادت چگونه است... ❌در جواب گفت: زیباترین شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نماند... ━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╮ یاران مهربان ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯
⭕️کمی با #شهید_ابراهیم_هادی 🔰شهید ابراهیم هادی علاوه بر قاری قرآن ؛ #عمل_به_قرآن را در دستور کار خود قرار داده بود.👌 🔰یکی از خصلت‌های ابراهیم که برگرفته از شیوه ائمه(ع) بود، پنهان کردن کارهای خیر و فعالیت‌هایی از این دست بود . 🔰ازویژگی های ابراهیم هادی؛احترام به دیگران بود؛✨ حتی به دشمن جنگی✨ همیشه می گفت اکثراین دشمنان ما انسان های جاهل وناآگاه هستند.🌾 🔰به همین خاطربیشترمواقع دردرگیری به جای کشتن دشمن آن هارابه اسارت می گرفت. 🔰اغلب بعدازاسارت آن هاچون عربی بلدبودبا آن هاصحبت می کرد. 🔰هرنوع غذایی🍲 هم خودمان می خوردیم برای آن ها می برد.👌 🔰این رفتاراوباعث می شداسرای عراقی مجذوب اوشوند. 💫طوری که وقتی می خواستندآن اسرارامنتقل کنندباگریه نمی خواستندبروند😢ومی گفتنداجازه بدهیدحتی ماعلیه بعثی هابجنگیم.✨ 🌸🍃🍃🌸یاران مهربان
🌹 💠روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد. 💠 موتورسوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت، داد زد: هُو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با ما را نگاه کرد! همه می دانستند که او مقصر است. با که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت: 💠"سلام، خسته نباشید!" موتورسوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت. کمی مکث کرد و گفت: "سلام، معذرت می خوام، شرمنده." 💠ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد. "با یک سلام طرف خوابید. تازه معذرت خواهی هم کرد. حالا اگر میخواستم من هم داد بزنم و کنم. جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نکردم." 🌸🍃 یاران مهربان 🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
💠 #عیدالزهرا 💠 🌸یک شب به اصرار من با ابراهیم به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فکر میکردم ابراهیم که عاشق حضرت زهراست خیلی خوشحال میشود. مداح جلسه مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرف های زشتی رو به زبان می آورد و فحاشی میکرد. 🌸ابراهیم اواسط جلسه به من اشاره کرد و ازجلسه بیرون رفتیم ودر راه بهش گفتم فکر کنم ناراحت شدید درسته؟ ابراهیم درحالی که دستش رو با عصبانیت تکان می داد گفت:توی این مجالس خدا پیدا نمیشه، همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه و چندبار این جمله رو تکرار کرد. بعدها وقتی نظرعلما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. #شهید_ابراهیم_هادی 🌹 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 یاران مهربان
🌸❣🌸❣🌸 🌸❣🌸 🌸❣ 💠 سیره‌ی ابراهیم 💠 🌸ابراهیم به خواندن دعاهای كميل و ندبه و توسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند. 💐 یاران مهربان. ا🌸❣ ا🌸❣🌸 ا🌸❣🌸❣🌸
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @jvanser ۩๑▬▬▬▬●
#مطلب ✨ماجراۍ ڪمتر شنیده شده👇🏻 🌟خواستگارۍ رفتن گمنام کمیل #شهید_ابراهیم_هادی 🌟 @jvanser یاران مهربان
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @jvanser ۩๑▬▬▬▬●