✍️شاهرخ ضرغام یک شهید کشتی گیر با نام شناسنامهای ابوالفضل در اول دیماه سال 1328 ، 38 سال بعد از تولد طیب حاج رضایی لات و گردن کلفتِ محله صابونپزخانه تهران، در محله کوکاکولای تهران به دنیا آمد
و چندی بعد تبدیل شد به گنده لاتی درشت هیکل و مو فرفری که اذیت و آزارش گریبانگیر مردم کوچه و محله بود؛
اما دعای جانسوز مادر و لطف و عنایت حضرت سیدالشهداء سرنوشتی مشابه طیب برایش رقم زد. طیب فدای روح الله شد و شاهرخ هم فدای راه روح الله شد.
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh
زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد در ایام محرم که یک «تلنگر» زندگی بسیاری از انسانها را متحول میکند،
یکی از تلنگرها توسط مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی به شهید شاهرخ زده شد
و بعد از این جلسات متحول شد و همراه مادر پیر و برادرش به پابوسی امام رضا (ع) رفت و توبه کرد.
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh
بحبوحه انقلاب او در پاکسازیها نقش داشت و با شروع غائله کردستان وقتی حضرت امام (ره) فرمودند: به یاری پاسداران در کردستان بروید، دیگر سر از پا نمیشناخت.
به پاوه و سر پل ذهاب و بعد به سمت سوسنگرد میرود. در همان روزهای اول جنگ قبل از همه پا به عرصه گذاشت.
آوازه شهامتش به گوش بزرگانی همچون شهید چمران و سیدمجتبی هاشمی فرمانده گروه مجاهدین اسلام رسیده بود و به توصیه شهید چمران به آبادان رفته و به شهید هاشمی فرمانده جنگهای نامنظم فداییان اسلام میپیوندد و سرانجام در 17 آذر 1359 به شهادت میرسد.
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh
🌷شهید شاهرخ ضرغام- حر انقلاب-
از کاباره تا جبهه
صبح یکی از روزها با هم به "کاباره ی پلکارون" رفتیم.
به محض ورود،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.
با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر،زن بسیار باحیایی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره تا حالا ندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟!
زن خیلی آهسته گفت: بله؛ من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم. شوهرم چند وقته که مرده. مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود. دندانهایش را بههم فشار می داد. رگ گردنش زده بود بیرون. دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود (صاحب كاباره) وگفت: زود برمی گردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سرکرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یکروز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه ی اون مهین خانم چی شد؟
اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت، اون خانم یه پسر دهساله به اسم رضا داشت. صاحبخونه بخاطر اجاره اثاث هارو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه ی کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شمارو می دم!!
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بادیگاردی کاباره تا شهادت |
زندگی عجیب طیب و شاهرخ ضرغام
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh
31.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لات این روزگار بود اما
آنقدر گریه کرد مشتی شد ❤️
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حرانقلاب_شهیدابوالفضل_شاهرخ_ضرغام
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh