eitaa logo
ادبستان سوم
171 دنبال‌کننده
582 عکس
246 ویدیو
120 فایل
👨‍🏫حسینی هستم: در این کانال: 1️⃣دروس دبستان در قالب ویدیو 🎥 پاورپوینت 🖼 2️⃣ آزمون های متعدد 3️⃣مطالب تربیت فرزند 4️⃣ نکته های پند آموز 📢سوم ابتدایی: @k3hoseini 📢 چهارم: @k4hadi 🌐: https://www.aparat.com/fa7894
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ادبستان چهارم
🔸خواب عجیبِ یک مادر شهید بعد از شهادتِ حسن شفیع‌زاده |وقتی مراسم خاکسپاری پیکر مطهر حسن‌آقا انجام شد و اطراف مزارش خلوت‌تر شد؛ مادری جلو اومد و پرسید: این شهید کیه و چه مسئولیتی در جبهه داشته؟ گفتیم: فرمانده توپخانه سپاه بوده؛ چطور؟ این مادر عزیز جواب داد: «چون من می‌دونم این شهید خیلی مقام عالی داره.» گفتیم: «شما از کجا می‌دونید؟» گفت: «من مادر همین شهیدی هستم که شهید شفیع زاده رو کنارش دفن کردید. دیشب فرزند شهیدم رو در خواب دیدم که با وضع و لباس مرتب اومده بود. سوال کردم چه خبره مادر؟ پسرم گفت: مگه شما نمی‌دونید که یکی از فرماندهان والامقام مهمون ماست؟ ما همگی به استقبال ایشون اومدیم. شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید چمران و ... همه بزرگان ما هم برای پیشواز ایشون اومدند ... من دیشب این خواب رو دیدم و امروز اومدم ببینم اون شهید والامقامِ شهرمون کیه... 💢 ۸ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید حسن شفیع‌زاده [فرمانده توپخانه سپاه] گرامیباد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
هدایت شده از ادبستان چهارم
🔸 مثل حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام... |از کودکی دست توی آب حوض می‌بُرد؛ آب رو به آسمان می‌پاشید و می‌گفت: من دوست دارم مثل حضرت علی اصغر(ع) شهیــــد بشم... بالاخره به آرزویش رسید، ترکشی به حنجره‌اش اصابت؛ و زخم بزرگی روی گردنش ایجاد کرد. وقتی عبدالحمید رو توی قبر گذاشتند؛ پیکرش رو گلباران کردند. یک غنچه، از گلها وارد حفره‌ی توی گلوی عبدالحمید شده؛ و به خون شهید آغشته شد. آیت‌الله سیدعلی‌اصغر دستغیب وقتی این شاخه گل رو از زخم خارج کردند، خون تازه از گلوی شهید جاری شد. ایشان اون شاخه‌ی گل خون آلود رو با خودش به منزل برده و توی آب گذاشتند. عجیب این بود که اون گل تا روز چهلــم شهید تازه و با طراوت موند؛ و بعد از مراسم چهلم، ناگهان پژمرده و خشک شد... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @k4hadi ●واژه‌یاب:
هدایت شده از ادبستان چهارم
۵۴ 🔸نامه‌ی سراسر عشقِ شهید ، به دختر بچه هایش |داشتم خاطرات شهدا رو می‌خوندم که چشمم خورد به نامه‌ی یک شهید... ظاهراً این شهیدِ عزیز نامه رو خطاب به فاطمه کوچولوی نازنینش نوشته ؛ و از حرفاش معلومه که زهراش هم هنوز به دنیا نیومده یا شاید خیلی کوچولو بوده... بهتره به جای توضیح، خودتون حرفای شهید که چند جمله بیشتر نیست، رو بخونین: «دخترم! فاطمه جان!من صدای بابا بابا گفتن تو روشنیدم. آرزو داشتم صدای بابا بابا گفتن زهرا رو هم می شنیدم، اما نشد. وعده‌ی دیدار ما در بهشت. ان شاءالله اونجا شما رو می‌بینم و صدای گرمتون رو می‌شنوم...» 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسین چیتگر 📚منبع: سالنامه فانوس ۱۳۹۰ 🔰دانلود کنید: دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی دریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی دریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🌼 میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر مبارک ____ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: 🆔@k4hadi ●واژه‌یاب:
هدایت شده از ادبستان چهارم
🔸 جناب سرهنگ در مقابل جنایتی که کومله بر سر فرزندش آورد، چه کرد |کومله می‌خواست کاری کنه که سرهنگ از مهاباد بره. واسه همین نوزادش رو دزدیدند و سر از تنش جدا کردند. بعد پیکرِ نـوزاد رو همراه با نامه ای فرستادند درِ خونه‌اش . سرهنگ تا پیکرِ بی سرِ نوزادش رو دید، با چشمانی اشک‌بار گفت: خدایا قربانیِ اصغرم رو قبول کن ... بعد هم صداش رو صاف کرد و گفت: ضد انقلاب بداند یک قدم هم عقب نشینی نخواهم کرد... 👤 نام این سرهنگ‌عزیز در منبع نیامده و عکس تزئینی است 📚منبع: کتاب سرداران بی‌سر، صفحه۲۵ __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: 🆔@k4hadi
هدایت شده از ادبستان چهارم
🔸من بخاطر نماز مجروح شدم... |پدرم به سختی مجروح شده بود و توی بیمارستان شیراز بستری شد. یه روز که پزشک معـالج ایشون برا معـاینه اومد بالای سرش؛ دید پدرم در حال نماز خوندنه. برا همین از معاینه منصرف شد و رفت... بعد از مدتی دوباره اومد؛ اما باز هم پدرم در حال نماز بود. پزشک با دیدن این صحنه‌ ناراحت شد و گفت: من وقت ندارم که منتظر ایشون بمونم؛ چرا نمازش رو زودتر تموم نمی‌کنه؟ بعد از مدتی نماز پدرم تموم شد و با آرامشی که در کلامش موج می‌زد؛ گفت: من بخاطر نماز مجروح شدم؛ بعد شما به من میگین که نمازم رو سریعتر بخونم؟! 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مرتضی خانجانی 📚منبع: نویدشاهد " وابسته به بنیاد شهید و امور ایثارگران" 🔰دانلود کنید: دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی __________________________ 🆔@k4hadi ●واژه‌یاب:
🔸خواب عجیب و مقدسی که تعبیر شد... |خـودش می‌گفت: دو شب هست که خـواب می‌بینم تکفیری‌ها روی سینه‌ام نشستند تا سرم رو جدا کنند. منم فریاد زدم و امام حسین علیه‌السلام اومد و فرمود: نترس! درد نداره... عزیز من! سر تو رو جدا می‌کنند؛ اما دردی حس نخواهی‌ کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو رو در بر خواهند گرفت... چند روز بعد توی عملیاتی زخمی شد و داعشی ها اسیرش کردند. همونطور که توی خواب دیده بود؛ سر از تنش جدا کردند. عزالدینِ بی‌سر فقط هفده سالش بود... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید ذوالفقار حسن عزالدین 📚منبع: کتاب خاطرات‌مدافعان‌حرم «انتشارات شهید ابراهیم‌هادی»؛ صفحه ۲۸ 🔰دانلود کنید: دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی 🌱🌸ادبستان سوم 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🆔@k3hoseini ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
❤️شهید احمد اعطایی 🔰وسایلت رو جمع کن؛ برو... |توی خونه مشکلی برام پیش اومده بود و با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد تا منو دید، بلافاصله گفت: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفتم: با مادرم حرفم شده... جزئیات ماجرا رو که توضیح دادم؛ احمد خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت رو جمع کن و برو... کسی که با مادرش دعوا کرده؛ کار خیرش توی مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت: 🌺من هر چه دارم به برکتِ دعای مادرمه...🌺 ✅واقعا هم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با ایشون برخورد می‌کرد. می‌گفت: برا جذب توی سپاه در روند کار اداری‌ام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم؛ اگه مادرم دعا نمی‌کرد، پاسدار نمی‌شدم. به من هم سفارش کرد: ❣️🍃اگه می‌خوای توی دنیا و آخرت عاقبت به خیر بشی؛ حتما باید دمِ مادرت رو ببینی...🍃❣️ 🔸۷شهریور؛ سالگرد شهادت پاسدار شهید مدافع‌حرم احمد اعطایی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🆔@k4hadi ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
هدایت شده از ادبستان چهارم
خاطرات_شهدا 🔰شهید حسن آقاسی زاده 🔸رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتو کانادا بود، اما... |بخاطر معدل بالا، با پیشنهاد آموزش و پرورش برای ادامه‌ی تحصیل به کانادا رفت و رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتـو کانادا رو بدست آورد. وقتی هم درسش تموم شد، اومد ایران و تصمیم گرفت به جبهه بره. بهش‌گفتم: شما تازه ازدواج کردی،یه مدت بمون و جبهه نرو. اما گفت: نه مادر! من از امکانات کشور استفاده کردم و رفتم‌کانادا تحصیل کردم، الان‌ درسم‌تموم شده و وظیفه‌ی‌ شرعی‌ام‌ اینه که برم جبهه، و به اسلام و مردم خدمت کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی‌زاده 📚منبع: کتاب خدمت از ماست۸۲ ، صفحه ۷۰ 🔰دانلود کنید: دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی ______ 🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🆔@k4hadi ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
🔸 شهید احمد مکیان |چند ماه قبل از تولد احمد؛ نشانه‌ای از شهادتش به ما رسید که اون موقع متوجه نشدیم. مادرش خواب دیده بود توی باغی مشغول راه رفتنه، که دو نفر با لباس سیادت جلو اومدند و گفتند: دخترم! نگران شهید نباش... مادر احمد بهشون میگه: اسم بچه شهید نیست؛ اسمش علی هست... اونا هم لبخندی می‌زنند و بدون اینکه چیزی بگن، می‌روند... مادر احمد وقتی بیدار شد، از من پرسید: می‌خوای اسم بچه‌مون رو بذاری شهید؟ گفتم: نه! می‌خوام بذارم احمد... حالا بعد از شهادت احمد، تازه می‌فهمیم حکمتِ اون خواب، و معنای لبخندی که اون دو سید بزرگوار بر لب داشتند، چه بوده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم احمد مکیان 📚منبع: کتاب سند گمنامی؛ صفحه ۱۴ به روایت پدر شهید 🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🆔@k4hadi ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
هدایت شده از ادبستان چهارم
💢 ۱۷۷ 🔸شهیدی که اهل‌بیت علیهم‌السلام خبر شهادتش را برای مادرش آوردند... |حمزه متولد مونترالِ‌ کانادا بود؛ و برادرزاده‌یِ همسرِ سید حسن نصرالله... مادرش میگه: مخالفِ رفتنش به سوریه بودم، اما هر کاری‌ کردم نتونستم منصرفش کنم... خلاصه حمزه رفت و توی سوریه به شهادت رسید. چند نفر از فرماندهانِ حزب‌الله رفتند تا خبر شهادت رو به‌ مادرش بدهند؛ اما وقتی به‌ منزل شهید رسیدند، با تعجب دیدند که به در و دیوار خونه سیاهی زده شده؛ از نوع برخوردِ مادر هم معلوم بود که از شهادت پسرش خبر داره. مادرِ حمزه وقتی تعجب فرماندهان رو دید؛ گفت: دیشب خوابِ پنج‌تنِ آل‌عبا (ع) رو دیدم‌ که به منزلم اومدند و فرمودند: فرزندت در راه ما اهل‌بیت (ع) به‌ شهادت رسیده و فردا خبرش رو برات میارن... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید حمزه علی‌یاسین 📚منبع: کتاب مدافعان‌حرم “ گروه شهید ابراهیم‌ هادی” صفحه ۱۵۰ 🌱🌸چهارم شهید هادی 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ 🆔@k4hadi ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید