eitaa logo
خاطرات عمر رفته بر گذرگاهم نشسته
13 دنبال‌کننده
15 عکس
3 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به دل صبور و با ایمانت...😔❤️ نظر فاطمه در مورد نوشته هام خیلی قشنگ بود دلم نیومد، نگذارامش 👇 ✍گویند سنگ لعل شود در مقام صبر... سیدرضا میگفت حلم بعد از صبر است. صبر قدم اول است و حلم قدم بعدی. صبر آموزش مقدماتی حلم است. گفتم فرقشان؟ گفت: صبر آنوقتی است که در تنگنایی،و کاری از دستت برنمیآید تا شرایط تغییر کند، در حالت عادی هیچکاری نمیتوانی بکنی که ورق برگردد. تو نمیتوانی طرحی نو در اندازی. البته از سر استیصال و ناچاری نیست. دندان به جگر گذاشتن و صبر کردن بهترین راه و گزینه است، و ثانیه‌ ثانیه‌اش را خدا می‌بیند و فرشته‌هایش مینویسند، اجرش آنقدریست که خیلی از گره‌ها را باز میکند و کارت راه میفتد. و حلم وقتی است که تاس زندگیت جوری نشسته که شرایط به نفعت نیست و در رنج و مشقتی در حالیکه میتوانی به سرعت چشم بر هم زدتی ورق زندگی را برگردانی و قطار را بیاری روی ریل، ولی بدلایلی سکوت میکنی و میگذاری ماجرا با همین رنج پیش برود. از نوع صبر مولا علی. ایوب نبی هم بسیار صبر کرد، البته صبرش در مقابل صبری که زینب‌ (س) در مصائب کربلا به جان خرید و کار را رساند به ما رایت الا جمیلا، حکایت شمع است و خورشید. یک زن و اینهمه بزرگی؟! میشود؟! تاریخ به خود دیده!. مادرش شهیده، پدرش شهید، چندین برادرش شهید و دو فرزندش شهید. اینهمه داغ را بر کوه بگذاری متلاشی میشود، از درون خاکستر میشود. این رنجها با زینب چه کرد، تازیانه‌ها وتحقیر‌ها، طعنه‌ها و تشنگی و گرسنگی، آوارگی در چهل منزل و رسیدن به شام که تازه ابتدای پریشانی و رنج بزرگتری برایش بود. کاش روز ولادتشان روز خبرنگار نام میگرفت که زینب (س) بازوی رسانه‌ای کربلا بود، اگر زینب نبود بساط یزید به رسوایی کشیده نمیشد و جهل مردم از همه سیاهیهای جهان مرکب‌تر میماند. میگویند زینب بعد از عاشورا هرگز در سایه ننشست، از آن به بعد زینب دیگر زینب سابق نشد، حجم درد و رنج بحدی بود که در بازگشت از کربلا، حتی نزدیکانش هم او را نشناختند. فقط خدا و برادرش حسین میدانند چه بر دلش گذشت. بانویی که بعد از سالها دوباره حرامیان یزیدی قصد حرمش را کردند، این بار شیر بچه‌های سوری، ایرانی، عراقی و افغانستانی جمع شدند و نگذاشتند حتی یک خال به کاشی‌های حرمش مطهرش بیفتد. چه زیبا خدا در حدیثی قدسی گفت خانه من، دلهای شکسته است، من در قلبهای شکسته ام ، انی فی القلوب المنکسر، و براستی چه دلی شکسته‌تر از دل دختر ابوتراب. در این روزهایی که بیشتر از هرچی به مراقبت از جسم و روحمان نیاز داریم، چه چیزی بهتر از آموختن از عقیله بنی هاشم است در صبر بر مصائب و توسل به حضرتش برای گذشتن از این گردنه مهیب و دهشت‌زا. این روزها کمی تمرین صبر کنیم، بقول مادربزرگم صبر میوه ای شیرین دارد... برگرفته از نوشته حامد عسکری، البته با اندکی ویرایش و دخل و تصرف در متن. ✍فاطمه انگلیس
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا غصه میخوری؟ نسخه آرامش زیباست میگن هر کسی برای سلامتی امام زمان دعا کنه، امام زمان هم براش دعا میکنه. 🤲 دعای سلامتی و فرج امام زمان (عج) ✅ اللَّهُمَّ كُن لِوَلِيِّكَ‌ الحُجَّةِ بنِ الحَسَن ✅  صلَوَاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَى آبَائِهِ‌ ✅ في هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ ✅ ولِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلاً وَ عَيناً ✅ حتَّى تُسكِنَهُ أَرضَكَ طَوعاً ✅ و تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا https://eitaa.com/k_h_a_t_e_r_e_h
خاطرات عمر رفته بر گذرگاهم نشسته
✍ مقدمه با نام او... برای او حدود هشت ماهی‌ست که خیلی دلتنگم. قبلاً هم پیش می‌آمد... ولی نهایتاً یک
38 ✍ قسمت سی هشتم وقتی مشغول نوشتن این خاطرات هستم، دلم خیلی به درد میاد،خیلی بیشتر از دورانی که این لحظات را گذراندم، از همه بیشتر یاد تنهایی مادرم و التماسش برای بردنش به خانه دلم را خون میکنه، همینطوری روز مره که میگیم خون به دل، به عمق این خون به دل نه، خون به دل واقعی، خونی که از دل تبدیل به اشک میشه و از چشمانم خارج میشه، همش به دلم میگم که این اشکها را نباید هزینه کنم برای گذشته ای که گذشته،برای حال هزینه کنم، برای دوری از امام زمان عج، استغاثه... ولی هنوز به آن درجه معنویت نرسیدم. از این حال میام بیرون حال خوبی نیست. زمانی که توانستم براین حال  غلبه  کنم،ان  شاءلله ادامه میدم.، ✅ حاج اسماعیل‌ دولابی (ره): مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس تا به گریه بیوفتد، وقتی گریه افتاد‌ خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بسته‌ای را باز میکند. این که فرمود بهشت زیر پای مادر است، یعنی تواضع کن. ✍من سعادتش را نداشتم،شما انجام بدید. خیلی زود دیر میشه
این روزها دلم گرفته بود… دلم برای جاده‌های اربعین، برای غبار راه، برای سلام دادن از دور تنگ شده بود. برای همین تصمیم گرفتم دوباره بنویسم… بنویسم از سفرهای اربعین، از لحظه‌هایی که دلم با حسین (ع) آرام می‌گرفت. می‌خوام خاطرات اون سفرها رو یه جای دیگه بنویسم، ولی این کانال رو همون‌طور نگه می‌دارم. شاید با نوشتن از اون روزها، دلم دوباره آروم بشه و بتونم ادامه بدم… السلام علیک یا اباعبدالله ❤️ لینک کانال 👇 از آلــــــــمان تا کــربـــــــلا https://eitaa.com/a_r_b_a_i_n
سفر کربلا را باید با دل رفت، نه با پا. راهش خاکی است اما مقصدش آسمان. هر که دلش حسینی شود، خودش زائر است، هرچند از دور نه در نقشه، که در دل باید جست. راهش از عشق می‌گذرد، نه از مرز و بلیت. از آلــــــــمان تا کــربـــــــلا https://eitaa.com/a_r_b_a_i_n
حسین ستوده4_5978872746963116160.mp3
زمان: حجم: 5.48M
دلــــــتنگم مـــــــــن پریــــــــــشان😢 دلتنـــــــگه هـوای باراــــــــن😢 عشقت را رها نکردم دستم را رها نکردی ممنونم که این گدا را از روضه جدا نکردی . یا حسین (ع) شب جمعه ساعت 1.20 بیاد حاج قاسم از آلــــــــمان تا کــربـــــــلا https://eitaa.com/a_r_b_a_i_n
قسمت اول 1 از آلمان به کربلا سفر آخر در سال 1404 سفر اربعین و همسفری با خودم ✍ یکشنبه 16مرداد سوم آگوست، بالاخره بلیط ایران را گرفتم. فقط برادر و خواهرم از رفتن خبر داشتند. در شهر خودم شانسی برای خرید سوغاتی نداشتم و به همین خاطر راهی کلن شدم. از زن برادرم خواستم وسایل پدر و مادرش را برایم بیاورد. هیچ‌وقت دوست نداشتم کسی کاری را به جای من انجام دهد، اما این بار شرایط فرق می‌کرد. برای رسیدن به فرودگاه، اول از شوهر خواهرم پرسیدم، اما گفت نمی‌تواند. راستش را بخواهید، خوشحال شدم؛ چون دل‌نگرانی‌ها و گلایه‌های بعدی را نمی‌خواستم. خانم برادرم با میل و رغبت می‌خواست من را برساند، ولی گفتم شوهر خواهرم  میرسانه که ناراحت  نشه. مثل همیشه سفرم پر از التهاب بود. دوباره و چندباره وسایل را چک کردم: قرص‌ها، پاسپورت، یورو، پول ایرانی، گاز بسته، دو چمدان جمعاً ۴۰ کیلویی و یک کوله‌پشتی. سه ساعت زودتر حرکت کردم؛ مسیر خانه تا فرودگاه یک ساعت و نیم بود و باید دو قطار عوض می‌کردم. قطار اول تأخیر داشت. وقتی رسیدم، قطار دوم جلوی چشمم حرکت کرد. قطار بعدی یک ساعت دیگر بود. آسانسور خراب بود و فقط یک پله‌برقی باریک و بلند کار می‌کرد. درست همان لحظه که مغزم از شدت استرس قفل کرده بود، زنی با روسری نزدیک شد. و گفت با تاکسی برو، با عجله چمدان ۲۵ کیلویی‌ام را برداشت و از پله‌ها دوید پایین. هر کسی بود، فکر می‌کرد می‌خواهد بارم را بدزدد. من هم نفس‌نفس‌زنان دنبال او رفتم. پایین پله، کنار ایستگاه تاکسی ایستاد و چمدانم را به راننده سپرد. وقتی مطمئن شد پول دارم، آرام خداحافظی کرد. خدایا، این فرشته چه کسی بود؟ چرا شماره‌اش را نگرفتم؟ به فرودگاه که رسیدم، گیت بسته بود. گفتند دیگر بار تحویل نمی‌گیرند و باید دوباره بلیط بخرم. با اصرار و التماس رفتم سراغ مسئولان. در نهایت، بارم را گرفتند و کارت پرواز دادند. مسیر تا هواپیما به طرز عجیبی طولانی بود. آخرین مسافر شدم، و آخرین مأمور هم با ناراحتی و غرغر من را همراهی کرد. حق داشت. من هم تنی و خسته به صندلی‌ام رسیدم. خوشبختانه دو صندلی کنارم خالی بود.باز جای شکر دارد. چشم‌هایم را بستم و لحظه‌های گذشته را مرور کردم؛ جز شکرگزاری چیزی در دلم نبود. راست می‌گویند همین که نیت زیارت کنی، آقا دستت را می‌گیرد و رهایت نمی‌کند سه ساعت بعد در استانبول فرود آمدیم. زنی همسفر شد، گفت می‌خواهد کنار من بماند تا گم نشود. در طول مسیر مدام تکرار می‌کرد که دلش سیگار می‌خواهد. هر دو فکر می‌کردیم پروازمان به سمت ایران یکی است. اما وقتی کارت پروازش را دیدم، فهمیدم مقصدش تهران است و دو ساعت زودتر پرواز دارد. یک دختر حدود 25ساله وقتی متوجه شد وسایلش را به من سپرد با عجله دوید، که بتوانه برسوندش به پروازش، وقتی برگشت، بهش گفتم فرشته بودی براش، گفت چه فایده پروازش را از دست داد،. دل من هم گرفت. گفت باید دوباره بلیط بخره به قیمت600 یورو و پول هم نداشت،از طرفی هم هرچه زنگ میزد به بچه هاش آلمان خواب بودن، جز دعا کاری از من ساخته نبود. با خودم فکر کردم این اتفاق می‌توانست برای من هم بیفتد. دوشنبه چهارم آگوست، 17 مرداد ساعت هفت صبح، بالاخره به ایران رسیدم. اسنپ گرفتم و به خانه یکی از بستگان رفتم. هنوز از دوستم اشرف که قرار بود بلیط تهران به نجف را تهیه کند، خبری نداشتم. از آلــــــــمان تا کــربـــــــلا https://eitaa.com/a_r_b_a_i_n
از آلــــــــمان تا کــربـــــــلا https://eitaa.com/a_r_b_a_i_n
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا