30
قســمت سیم
سال 1360
✍عطر خون شهدا ایران را عطر آگین کرده بود. یکی از آن روزها هم روز 7 تیر در دفتر حزب جمهوری در سرچشمه در تهران بود.
خبر را شنیده بودم، ولی کیا بودن و کی شهید شده... را نمیدونستم، دلم شور میزد آمدم خانه، خواهرام نبودن، اتاق خواهرم به هم ریخته بود چمدانی که قفل بود را پاره کرده بودن.. از برادرم پدرم پرسیدم گفتن آمدن، دنبال خواهرام، گیج بودم،
از طرفی دلم شور شهید 72 تن را میزد
داشتم میرفتم خانه یکی از دوستان که احتمالش را میدادم بدونه، شب بود، مقداری جلو رفتم، احساس کردم کسی پشتم داره میاد، گفتم رهگذر است، کوچه خلوت بود صدای پا دنبالم بود حدسم درست بود یک آن، برگشتم دیدم دو تا مرد پشتم میامدن، هیچی برام مهم نبود، فقط ازشون پرسیدم از شهید هفتاد دو تن ... خبر دارید، گفتن اونم شهید شده،و رفتن گویا فراموش کرده بودن برای چی دنبال من بودن، انگار شهید اونا را فرستاده بود خبر شهادتش را به من بگن، برگشتم خانه،جای خالی خواهرام، اتاق بهم ریخته... به کی میگفتم،
کی میتوانست حال من بفهمه
پدر، برادر،
دوستان دبیرستان..که هیچ کدامشون از وضعیت من و خواهرم خبر نداشتن،
حزب اللهی ها اگر وضعیت خانواده منو میدونستن،دیگه جام توشون نبود، امثال فکر خواهرم هم که ازم متنفر بودن، من هم سمت آنها نمیرفتم.
بعد از به خانه نیامدن خواهرام، پدرم به من میگفت تو اونا رو لو دادی،
برادرم آن زمان که خواهرم روزنامه و اعلامیه مجاهدین خلق را در نزدیکی حزب جمهوری نزدیک خانه مون پخش میکرد
را دیده بود، بهش گفته بود که آنجا اعلامیه روزنامه پخش نکنه،
اشاره کردم به برادرم، گفتم وقتی جلوی حزب جمهوری روزنامه میفروخت احتیاج به لو دادن نداشت، از این جور بحث ها،
تو بگو مگوها مغلوب.میشدم، هیچ کس حرف منو قبول نداشت،و محکوم میشدم،و من در آخر تنها جوابی که میدادم میگفتم یک روز دو تاشون بر میگردن،بهتون میگن...
من که خیلی وقت بود تنها بودم،ولی اینبار فامیلها با چشمهای دیگری به من نگاه میکردن، به کسی که خواهراش را لو داد
بعد از انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی در روز 7 تیر،
خواهرام دیگه خانه نیومدن،غم تمام وجودم را گرفته بود،یاد دربدری خودم از این خانه به اون خانه افتادم.من خانه مادر بزرگا را داشتم برم.. اونا کجا را داشتن برن...؟