پای در ره که نهادید افقِ تاری بود
شب در اندیشهی تثبیت سیهکاری بود
بادهی خاص کشیدید و به میخانهی عشق
مستی سرخ شما غایت هشیاری بود
خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه
خواب خونین شما آیت بیداری بود
خم نشد قامت رعنای شما بر اثرش
بختک زلزله هرچند که آواری بود
شرممان باد که تا ساعت آن واقعه نیز
چشممان دوخته بر ساعت دیواری بود
جایتان سبز که با خون خود امضا کردید
پای آن نامه که منشور وفاداری بود
قصهای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود
ای شمایان کهخروشانِ کفنپوشانید!
ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود!
در رگ ما که خموشان سیهپوشانیم
کاشکی قطرهای از خون شما جاری بود
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
همین نثار تو عاشق نه جان تواند کرد
که بیش از آنی اگر باشد، آن تواند کرد
رفیق قافلهی تو، اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لامکان تواند کرد
کسی که روز فراق تو میکند پیرش
شب وصال تو بازش جوان تواند کرد
به پشتگرمی مهرت مرا به سینه دلی است
که با ستاره و مه، سر گران تواند کرد
کسی که همسفری با تو، عین بودن اوست
چگونه ترک تو و کاروان تواند کرد
طلسم عشق تو نازم که با حراست آن
حذر ز وسوسهی جادوان تواند کرد
دلم برای تو دیگر نه آن چنان تنگ است
که اشک، عقدهگشایی از آن تواند کرد
تغزّلی که به شرح وصال خود دارد
غم فراق تو را، کی بیان تواند کرد؟
#حسین_منزوی
🟪🟥🟩🟨 الّلهُـــــمَّ صَــلِّ عَلَی مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــدٍ و عَجّل فَرَجَهــــم 🟨🟩🟥🟪