#یک_خاطره
🔸 خاطرهای شگفتانگیز از مادر شهید اسلامیخواه: " بعد از شهادت، به من سر زد"
#متن_خاطره|بعد از شهادت سیدمهدی خیلی بیتابی میکردم. يه شب که خیلی غصهی نداشتنش به سراغم اومد، خوابش رو دیدم. تا بخاطر رفتنش گلايه کردم و بهش گفتم: تو یادی از،من نمیکنی و سراغمو نمیگیری؛ گفت: مادر! من میتونم بهت سربزنم؛ ولی جلوی چشم مردم نه. ناراحت نباش، چند روز ديگه میام پیشت...
از خواب بیدار شدم و به فکر فرو رفتم که چطور قراره خوابم تعبیر بشه. تا اینکه يک بعدازظهر که توی خونه تنها بودم، با کمال تعجب ديدم سيدمهدی در حاليکه لباس روحانی به تن داره و یه چیزی شبيه شعر رو زمزمه میکنه، به طرفم میاد. من از شوق به گریه افتادم و شروع کردیم به صحبت و دردِدل... وقتی گریهم شدید شد، تا به خودم اومدم دیدم سید مهدی نیست...
یه بار هم در حال خوندن نماز مغرب و عشاء بودم که سيدمهدی وارد اتاق شد و جلوی من به نماز ايستاد. هر جور من نماز میخوندم، ایشونم میخوند. نمازم رو طول دادم که بيشتر کنارم بمونه، او هم نمازش رو طول داد. بعد فکر کردم نمازم رو تندتر بخونم تا بعد از نماز بهتر ببينمش و باهاش حرف بزنم. تا اینکه به سجده رفتم و چادرم روی صورتم افتاد. وقتی سرم رو از روی مهر برداشتم، ديدم کسی جلوم نيست و پسرم رفته...
👤خاطرهای از زندگی طلبه شهید سیدمهدی اسلامیخواه
📚منبع: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خراسان رضوی
🔸۱۴ آذر؛ سالگرد شهادت سیدمهدی اسلامیخواه گرامیباد