eitaa logo
کلاس اولی ها❤️
2.1هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
3.2هزار فایل
برای تبلیغات به آیدی پیام بدین @VBuee_f
مشاهده در ایتا
دانلود
🦊 ر 🌈 1⃣ تو جدول الفبا ر هستم ای بچه ها مثل د تنها هستم خوشگل و زیبا هستم ر هست صدام همیشه خیلی کشیده می‌شه دستم رو خط دراز  نیست کارم همیشه هست بیست دنباله‌ام رو ببین گاهی می‌افته پایین چه اول و چه آخر وسط یا جای دیگر فقط به فکر خویشم هیچ وقت عوض نمی‌شم حالا من و شناختی؟ کدوم نشونه هستم؟ ر هستم و ر هستم ر هستم و ر هستم. ر 🐯🦊🌧🌈 2⃣ کودک خوب و نازم من سرسره می سازم شکل سرسره دارم در سر نقطه ندارم در همه جا می آیم کشیده است صدایم در اول رام هستم در آخر ابر هست 📚 رسول پسر مهربونی بود که در روستا زندگی میکرد👦 یه روز صبح که از خواب بیدار میشه میبینه مادرش ناراحته و سر درد داره اما اونا تو روستاشون دکتر نداشتند و رسول تصمیم میگیره بره شهر و برای مادرش دارو بگیره.💊 رسول باید از کنار رررود رد میشد اما یهو دید یه ماارررر🐍 کنار ررررود خوابیده رسول چون تو ررروستا زندگی میکرد از حیوونا نمیترسید به خاطر همین رفت پایین تر و از پایین رررود رد شد تو رراه هوا سرررد شد🌪🌨 و رسول کاپشن زرردش رو پوشید رفت و رفت و رفت تا رسید به داروخونه و دارررو💊 خرید چی خرید؟افرین قرص موقع برگشتن با موتور 🏍 برگشت که زودتر برسه اما تو راه یه تصمیم مهم گرفت اینکه دررررس بخونه تا بتونه دکتر👨‍⚕ شه و تو روستاشون مریضا رو مداوا کنه تا مردم روستا مجبور نشن برن شهر اخه بچه ها شهر خیلی دوررر بود. افرین به رسول
ر 👈 داستان نشانه ر فارسی اول ابتدایی ☑️👈 : مادر [ نشانه ر ] سلام بچه ها حالتون خوبه ميبينيد من با خودم چتر اوردم خب بارون نمياد ولي همتون تعجب كردين كه چرا چتر دستمه خب دليلي داره كه براتون ميگم خب بچه ها ميخوام داستاني براتون بگم كه در اون باران و نشانه هاي #ر خيلي توش به كار رفته , براي همينه من با خودم چترررررر آوردم كه خوب متوجه بشيد داستانو : يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون هيشكي نبود يه مادررررر بزرررگ مهربون توي خونه خودش تنها زندگي ميكرد هميشه غصه داشت ميگفت خدايا من چقد تنهام هيشكي در اين خونه رو نميزنه و كسي نمياد در اين خونه بپرسه حالت چطوره )بچه دررررر صداي اخرش چيه رررر افرين( حالا بقيه داستان رو گوش بدين همين با خودش فك ميكرد و حرف ميزد صداي رعدوبرق شنيد و باد و باران شديدي ميومد از پنجره بيرون رو نگاه ميكرد كه باران مياد جِر و جِر و جِر دوباره بارون داره ميباره شُر و شُر و شُر يه ناودون مشغول كار و باره غار و غار و غار كلاغها دسته به دسته اونجا بار و بار و بار تابستون بارش و بسته ازينجا پُر و پُر و پُر از گل گلها دارن ميريزن هو هو هو باد ميگه فصل پاييز رسيده پيرزن قصه ما ديد كه چه باراني مياد تا پرده رو كشيد يهو ديد در خونشو زدن تق تق تق كيه كيه درميزنه در رو با لنگر ميزنه بچه ها يه مار كوچولوي خوشكل پشت در بود گفت من يه مارم زير بارون خيس شدم درو باز ميكني بيام تو؟ مادربزرگ گفت بفرماييد بفرماييد چرا كه نه همينكه مار اومد تو بازم در خونه رو زدن تق تق در رو باز كرد ديد يه قورباغه هستش گفت من يه قورباغه كوچولو هستم ميتونم بيام تو چون بيرون بارون مياد مادربزرگ خيلي خوشحال شد گفت بفرمايد ديد پشت سرش اردك اومد گفت ميتونم بيام داخل مادربزرگ گفت بله بله من عاشق مهمونم بياين تو بعد آقاي شير اومد اول همه ترسيدن آقاي شير گفت من كاري به كارتون ندارم فقط يه جاي گرم و نرم ميخوام مادربزرگ گفت بفرمايد خوش اومدين بچه ها مورچه ريزه ميزه هم گفت منم ميتونم بيام تو مادربزرگ گفت خواهش ميكنم مهمون حبيب خداست بيا داخل بچه ها بعد يه پروانه كوچيك كه خيس شده بود اروم اومد داخل خب بچه ها اين حيوانات و حشراتي كه من گفتم چه نشانه اي توي همه اينها تكرار شده؟ رررررررر آفرين )) بچه ها مادربزرگ خيلي خوشحال شد بعد اون حيوانات كنار مادربزرگ موندن تا بارون بند بياد بعد كه بارون بند اومدبه مادربزرگ گفتن ما ميريم ولي بهت قول ميديم هر بار بهت سر بزنيم قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش نرسيد