🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت3
ظــاهراً همــان لحظه این جرقه در ذهن پسردایی من هم زده شد چون همزمان با هم گفتیم:
- سلام پسردایی
- سلام سهیلا خانم!
من خندیدم و او به لبخندي محجوبانه اکتفا کرد.
سـکوت بینمـان برقـرار شـد گـویی ذهـن هـر دوي مـا بـه گذشـته هـا پرکشـید. ده سـالی مـی شـد کـه یکدیگر را ندیده بودیم. بالاخره سکوت کوتاه ما توسط او شکسته شد.
- ببخشید دیر شما را شناختم.
- شـما هـم مـن رو ببخشـید، چهـره تـون خیلـی عـوض شـده اصـلاً بجـا نیـاوردم، راسـتش فکـر کـردم که اشتباه اومدم!
- حالا خواهش می کنم بفرمایین داخل!
- متشکرم.
وارد حیاطی کوچـک و تمیـزي شـدیم، دو تـا باغچـه کوچـک بـا درختـانی لخـت و بـی بـرگ کـه موسـم زمستان را یـاد آوري مـی کردنـد در وسـط حیـاط نگـاه هـر بیننـده اي را بـه سـوي خـودش مـی کشـید! سـاختمان آجـر سـفالی کـه دیوارهـاي آن بـه طـرز جـالبی بـا برگهـاي چسـب کـه پوشـیده شـده بودنـد
زیبایی خاصی به حیاط داده بود.
- بفرمایین دختر عمه خیلی خوش آمدین.
- ممنون ببخشید بد موقع اومدم.
- خواهش می کنم این چه حرفیه.
- زن دایی نیستن؟
- نه، مراسم خـتم یکـی از دوسـتاش رفتـه، تـا نـیم سـاعت دیگـه برمـی گـرده . شـما بفرمـایین بشـینین، من الان برمی گردم!
روي مبـل نشسـتم و بـا سـرعت، تمـام خانـه را از نظـر گذرانـدم ! پـذیرایي دو قـالی دوازده متـري کـرم و یــک نــه متــر ي قهــوه اي رنــگ خــورده بــود . دو تــا اتــاق خــواب، یکــی در نزدیکــی آشــپزخونه و دیگـري در کنـار پلــه هـاي بــاریکی کـه بــه طبقـه دوم راه داشـت و یــک دسـت مبــل راحتـی معمــولی قهوه اي رنـگ بـا پـرده هـا ي نبـاتی، در عـین سـادگی و ارزانـی جلـوه اي زیبـا بـه خانـه داده بـود . کمـی روي مبــل جــا بــه جــا شــدم . خانــه گرمشــان کلافــه ام کــرده بــود بــراي رهــایی از گرمــا روســري و
پــالتویم را درآوردم. علیرضـــا کمـــی طـــول داد، ســـرم رو انــداختم پـــا یین و انگشـــتم رو دور حلقـــه نـامزدیم کـه خیلـی دوسـتش داشـتم، چرخانـدم و منتظـر شـدم تـا پسـر دایـی عزیـز از آشـپزخانه دل
بکند و بیاد. به گمانم کمی خجالتی بود.
- خیلی خوش...
سرم رو بالا کردم و علیرضا را سینی به دست درحالیکه هاج و واج نگاهم می کرد دیدم!
****
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت4
بــی اختیــار نگــاهم بــه روســري روي پــایم افتــاد، تــازه علــت تعجــب پســردایی را فهمیــدم. بســتگان مامان همه مـذهبی بودنـد و هیچگـاه بـدون پوشـش جلـوي نـامحرم ظـاهر نمـی شـدند . البتـه مـادرم بـه لطــف وصــلت بــا خانــدان حــامی از ایــن قاعــده مســتثنی بــود. خجالــت زده و بــا ســرعت روســر یم را سرم کردم.
- ببخشید حواسم نبود!
علیرضا بدون حرفی سینی چاي را روي میز جلوي من گذاشت و گفت:
- عذر می خوام تنهاتون می ذارم، باید برم جایی کار دارم، شما راحت باشید.
رفت و من به چاي خوش رنگی که در سینی نقره اي زن دایی جاي گرفته بود خیره ماندم.
****
بــدنم را کشــیدم و بــا رخــوت از تخــت بلنــد شــدم . بــا گیجــی نگــاهی بــه اتــاق انــداختم . هرچــه مــی گذشـت هوشــیارتر مــی شــدم و عمــق فاجعــه را بیشـتر درك مـی کــردم. بـا کــف دســت راســتم رو ي گونه ام زدم.
بلند به خودم نهیب زدم:
- خاك تو سرت کنن سهیلا، از همه جا باید توي اتاق این پسرِ از هوش می رفتی!!
وقتی علیرضا رفـت، از آنجـا یی کـه فضـولیم گـل کـرده بـود تمـام خانـه اي را کـه با یـد چنـد صـباحی در آن زنــدگی مــی کــردم را جســتجو کــرده بــودم و البتــه مهمتــر ین قســمت فضــولیم اتــاق پســردایی
دکتــرم بــود. و بعــد از زور خســتگی همــین جــا خــوابم بــرده بــود ! از خــودم عصــبانی شــدم، از وقتــی آمـده بـودم خـراب کـاري پشـت خـراب کـاري!
حتمـاً فکـر مـی کـرد دخترعمـه اش یـه تختـه اش کـم است!! با باز شدن آهسته در، افکارم بهم خورد.
زن دایــی نــرگس بــه آرامــی ســرش را از لاي در وارد اتــاق کــرد . بــا دیــدن مــن کــه مثــل تنــدیس اسکار سیخ وسط اتاق ایستاده بودم، متعجب لبخندي زد و گفت:
- سلام عزیزم بالاخره بیدار شدي؟!
شرمگین لبخندي زدم و گفتم:
- بله همین الان!
زن دایــی کــاملاً وارد اتــاق شــد دســتانش را بــراي بــه آغــوش کشــیدنم از هــم بــاز کــرد و بــا لحــن شوخی گفت:
- بپر اینجا!
بــه طــرفش رفــتم و خــودم را درآغــوش گــرمش انــداختم . ســال هــا بــود دلتنــگ یــک آغــوش گــرم بودم. حس خوبی داشتم کـه قابـل توصـیف نبـود . آن لحظـه دلـم بـراي دیـدن مـادرم پـر مـی کشـید. بـا
آنکــه مــادرم همیشــه حریمــی بــین مــن و خــودش برقرارکــرده بــود و مــن هیچگــاه نتوانســتم از مرزهاي آن عبور کـنم امـا د لـم بـراي آن قـانون هـاي نانوشـته و سـختگیرانـه کـه بـین مـادر و دختـر
بسته شده بود تنگ بود. یادآوریش بهانه اي براي سرازیر شدن اشکهایم شد.
****
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
#دعای_افتتاح
🌹در ماه مبارک رمضان بیشتر با امام زمان عج انس بگیریم ...
🌹یکی از بهترین دعاها برای این ماه دعای افتتاح هست که سفارش کردند هر شب بخونیم ...
🌹دعای افتتاح دعای تمنای ظهوره چرا که به شیوه ای عمیق تر و بهتر از هر دعایی رهایی از ظلم رو طلب میکینم و رهایی فقط و فقط با ظهور منجی صورت خواهد گرفت ....
❤️⚡️@kafehdokhtarone
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننه ترنج ۸۰ ساله موقهی که متوجه میشه موهاش بیرونه دست پاچه میشه
#اینجوریاس
#ننه ترنج
❤️⚡️@kafehdokhtarone
°🦋°
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
📗اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
📗اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
📗اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
📗حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
.
❤️⚡️@kafehdokhtarone