eitaa logo
•|♥️ک‍‍‍‌‌‌آفِ‍‌ه‍‍‌ د‍‌‌ُخ‍‌تَ‍‌رون‍‌ِه‍♥️|•
354 دنبال‌کننده
4هزار عکس
339 ویدیو
106 فایل
•| ⚠ فرقی نمی کند شلمچه _ عراق _ سوریه _ یمن تهران یا هر جای دیگر ...! تکلیف ما دویدن پا به پای " انقلاب " است . #کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌برای‌امام‌زمان‌(‌عج‌‌)‌‌‌ ◀ گفتگو پیشنهاد و نظرات ↓↓ @shahid_farda12
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃 بـا ورودم بـه حیـاط علیرضـا را در حـال شسـتن ماشـینش دیـدم. اصـلاً تـوجهی بـه ورودم نکـرد؛ از بـی محلــیش حرصــم گرفــت و مــنم انگــار نــه انگــار کســی را تــوي حیـاط دیــدم از کنــارش گذشــتم و بــه سمت پله ها رفتم. - سلام عرض شد! خنده ام گرفت، سلامش بوي آشتی نه بهتر بگم بوي منت کشی می داد! به سردي گفتم: - سلام - ظاهراً شما از من دلگیرید؟ پسره ي پر رو اون همه حرف بارم کرد حالا می گه ظاهراً شما ازم دلگیرید! - من از طرف مامانم مأمور شدم ازتون عذرخواهی کنم. از طرف مامانم یعنی خودش راغب نبوده! - می شه کوتاه بیاین! برگشتم و نگـاهش کـردم . یـک لحظـه متوجـه نگـاه زیر چشـمیش بـه دسـته گـل تـوی دسـتانم شـدم . امـا بـه سـرعت خـودش را مشـغول کـارش نشـون داد . خیلـی حـرف بـراي گفـتن داشـتم امـا نتوسـتم چیزي بگم و در عوض راهم را کشیدم و رفتم. -این یعنی چی؟ از روي پله ها بلند گفتم: - یعنی صلح! - زن دایی کجایین؟ - سلام، تو آشپزخونه، فکر کردم ناهار نمیاي! رفتم پیشش دست گل رز را از پشتم بیرون آوردم و مقابلش گرفتم با خجالت گفتم: - بفرمایین مالِ شماست بابت رفتار دیشب من رو ببخشین! زن دایی ذوق زده گفت: - مرسی عزیزم خودت گلی. بعد هم جلـوتر اومـد و مـن رو بوسـید. الحـق کـه المیـرا خیلـی فهمیـده و زرنـگ بـود بـه عقـل مـن کـه نمی رسید همچین کاري بکنم! با صداي یا االله علیرضا هر دو متوجه اومدنش به خانه شدیم. - مامان کجایی؟ - بیاآشپزخونه همـین کـه علیرضـا پـاش رو بـه آشـپزخونه گذاشـت. زن دایـی خطـاب بـه علیرضـا بـا شـیرینی خاصـی گفت: - ببین دخترم چه گلایی برام خریده. بعد هم با دلخوري ساختگی اضافه کرد: - خداکنه بعضی هام یاد بگیرن! علیرضا ظاهر دلخوري به خودش گرفت و گفت: - از دست شما، خدا وکیلی من تا حالا برات گل نگرفتم؟! زن دایی گونه پسرش را بوسید و گفت: - قربونت برم شوخی کردم. از رابطـه عـاطفی بـین مـادر و پسـر خیلـی خوشـم آمـد. مثـل دو تـا دوسـت بـا هـم رفتـار مـی کردنـد. هیچگاه یادم نمیاد که مادرم دست در گردن پسرش انداخته باشه و بوسش کنه! ... ❤️⚡️@kafehdokhtarone
*** •|✔️ 🔷 💠پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «گره‌گشايي از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است.» 🔻ثمرات اين گره‌گشايي آن‌جا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگي دنيايي اتفاق مي‌ا‌فتد. يعني وقتي انسان در اين دنيا، خودش را به‌خاطر ديگران به‌سختي بياندازد، اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد. 🍃يادم مي‌آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شب‌ها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام مي‌شد، در واحد بسيج بودم و حتي برخي شب‌ها تا صبح مي‌ماندم و صبح به مدرسه مي‌رفتم. 🔶يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبت‌نام کرده بود. او چهره‌اي زيبا داشت و بسيار پسر ساده‌اي بود. يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! 🍃وقتي نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزي شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچي، شما الآن چه نمازي مي‌خواندي؟ گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلي ثواب دارد. گفت: به من هم ياد مي‌دهي؟ به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. 🌀اما مي‌دانستم او از چيزي ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم. 💫گفتم: اگر مشکلي هست بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبه‌روي مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد مي‌خواست من را به خانه‌اش ببرد. حتي تا نيمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدي با آن جوان هرزه کردم و حسابي او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه‌هاي مسجد نيامد. ✨اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدي شد. البته خيلي براي هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الآن هم از جوانان مؤمن محل ماست. ✅مدتي بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيري استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقاي من فکر مي‌کردند که من پارتي داشتم اما... 🖋...   •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• ♥️@kafehdokhtarone⚡️😷